آواچه - ۸۹ (محمد معین)
دانلود آواچۀ شمارۀ ۸۹ «ویراستاران»: ۵ مگابایت، ۹ دقیقه
متن فایل صوتی:
داستانی بر اساس زندگی دکتر محمد معین، فرهنگنگار و دانشور مشهور ایران را برایتان میخوانیم. این داستان در کتابی با عنوان «ماه عاشق» به قلم سرور کتبی تألیف و تدوین شده و انتشارات سروش آن را منتشر کرده است. کتاب ماه عاشق را برایتان میخوانیم؛ با این توضیح که تنظیم رادیویی آن را محمدباقر رضایی انجام داده و بنده، بهروز رضوی آن را روایت میکنم.
دکتر محمد معین، پشت کرسی استادی نشست. سر به زیر انداخت و گفت: بخوانید. استاد با که بود؟ از چه کسی میخواست بخواند؟ دانشجویان سر به زیر افکندند. کسی جرئت خواندن نداشت. دکتر معین روح ادبیات فارسی بود و چه کسی میتوانست در برابر او کتابی بخواند؟ قرائت کتابهای کهن در حضور استاد ساده نبود. دشوار بود. شهامت میخواست. یکی از دانشجویان خطر کرد و با صدای پرزیروبم شروع به خواندن کرد.
شبی در مجلس عشرت، به زلف ایاز نگریست.
استاد سربهزیرافکنده گفت: زلف، اسم پارسی، در لهجههای ایرانی فراوان بهکار رفته و در سخن فصیحان عرب استعمال نشده است. بخوانید.
ترسید که سپاه صبر او با لشکر زلفین ایاز برنیاید.
استاد برخاست. غالب فاضلان معاصر، این کلمه را زلفین به کسر سوم خوانده، لغت را پارسی دانستهاند. ملکالشعرای بهار گوید زُفرین و زُرفین به ضم اول و زورفین و زلفین همه یک لغت است؛ به معنی آهنی حلقه شده که بر چهارچوب درها فروبرند و زنجیر بر آن اندازند. هر کسی انگشت خود یک ره کند در زورفین؛ از منوچهری. استاد ادامه داد: در خراسان امروز آن را زلفی به ضم اول با یای معروف تلفظ کنند و به گمان من زلف و زلفین که جعد و طره را گویند، در اصل تشبیهی بوده از این لغت؛ و بعد علم شده. چون نرگس و لعل برای چشم و لب و غیر از اینها. بخوانید.
پسر جوان دوباره شروع به خواندن کرد و دکتر معین کلمهها را پس و پیش میکرد و ریشههای پهلوی و دورتر آنها را روی تخته مینوشت.
پدر، گلها خوابیدهاند، پروانهها خوابیدهاند، اما شما هنوز بیداری. دیشب خواب دیدم که خوابیدی. خواب دیدم که فرشتهای اومده و مشقهای شما رو مینویسه. در خواب من ابرها قطرهقطره میباریدند.
دخترم، باید بگویی ابرها قطرهقطره میبارید. وقتی فاعل جمله بیجانه، باید فعل رو مفرد بیاری.
دختر گفت: در خواب من برگها زرد بودند. نه دخترم، باید بگی برگها زرد بود. دختر باز گفت: موجها نعره میزدند، دریاها گریه میکردند.
این دو جمله رو درست گفتی. نعره زدن و گریه کردن از کارهای انسان است. بعضی وقتها از چیزهای بیجان طوری حرف میزنیم که انگار جان دارند. در این جملهها باید از فعل جمع استفاده کنیم.
دختر گفت: نگاه کنید، ابرها هم خوابیدهاند. فقط ستارهها بیدارند. شما چقدر کاغذ و یادداشت دارید. روی این کاغذ پر از نوشته است.
دختر جوان خود را با یک ورقه کاغذ باد زد.
هوای کلاس چقدر گرمه. تش گرفتم.
دکتر معین با قدمهای ریز و محکم طول کلاس را پیمود.
چه گفتی؟
من؟
بله شما، بله شما. همان خانمی که آخر کلاس نشستی.
گفتم هوا گرمه. کاش کسی پنجره را باز میکرد.
نه؛ شما کلمۀ دیگهای گفتی. چیزی مثل آتش. چه بود؟
استاد بیتاب بود. کلمهای شنیده بود که یک لحظه از دریای لغت بالا آمده و دوباره فرورفته بود.
بگید چی گفتید.
دختر گفت: من گفتم تش گرفتم.
تش، یعنی آتش. شما کجایی هستی؟ این کلمه را در چه لهجهای بهکار میبرند. دختر جوان با تعجب به دکتر معین نگاه کرد.
استاد، دزفولیها به آتش میگویند تش. هوا گرم است. من گفتم تش گرفتم. منظورم این بود که از شدت گرمای هوا آتش گرفتم.
دکتر معین بر کاغذ یادداشتی گفتههای دختر را با شتاب نوشت. دختر با تعجب به قلم استاد که گفتههای او را بر کاغذ ثبت میکرد نگریست.
این مرد کیست که هر کلمهای، هر لفظی او را منقلب میکند و تا ریشهاش را پیدا نکند آرام نمیگیرد؟
دکتر معین پرسید نام شما چیه؟
نام من استاد؟
بله؛ اسمتون. بگید اسمتون چیه؟
دختر نام خود را گفت، با این اندیشه که نام من به چه کار آید؟ دکتر معین اسم و مشخصات دختر را نوشت و گفت: همیشه مأخذ را ذکر کنید. وقتی به مطلبی استناد میکنید حتماً نام و مشخصات گوینده را هر که باشد بیان کنید.
پدر، چقدر مینویسی؟ من خوابم میاد. کاش خانم معلم انقدر به شما مشق نمیداد.
دخترم، این مشق نیست. یادداشتهای فرهنگ فارسیه.
فرهنگ فارسی یعنی چی؟
فرهنگ فارسی کتابیه که همۀ لغات فارسی در اون معنی شدهاند. تو اگر معنی کلمهای رو ندونی چه میکنی؟
دختر معصومانه به چشمهای پدر نگاه کرد. از شما میپرسم.
دکتر معین خندید. اگر من نباشم چه میکنی؟
از مادر سؤال میکنم.
اگر مادر نباشد و یا معنی کلمه رو ندونه چه میکنی؟
دختر ساکت ماند. دکتر معین گفت: تو با کمک فرهنگ فارسی میتونی معنی هر لغتی را پیدا کنی. با کمک فرهنگ میتونی دربارۀ شخصیتها، مکانها و خیلی چیزهای دیگه اطلاعاتی بهدست بیاری. مثلاً اگر بخواهی بدونی نظامی عروضی کی بود یا بخارا کجاست باید به کتابهای متعدد فارسی و عربی و انگلیسی مراجعه کنی؛ زیرا کتابی که همۀ این اطلاعات را در یک جا جمع کنه و مطالب اون درست و قابل اعتماد باشه در دست نیست. اما با کمک فرهنگ فارسی میتونی این اطلاعات رو بهسرعت پیدا کنی. من میخوام همۀ لغات فارسی رو به ترتیب حروف الفبا در یک کتاب جمع کنم.
دختر گفت: این کار خیلی سخته پدر.
بله سخته؛ خیلی سخت. کسی که میخواد فرهنگ لغت فارسی بنویسه، باید فارسی دری رو بدونه. برای دانستن فارسی دری باید تمام زبانهای کهن و میانۀ ایرانی رو هم یاد بگیری. دانستن زبان عربی هم خیلی مهمه.
پدر، شما همۀ این زبانها رو میدونی؟
بله دخترم. من سالها دربارۀ زبانهای باستانی ایران مطالعه کردم. زبانی که امروز به اون حرف میزنیم از شگفتیهای روزگاره. زبانی که هزار سال باقی مونده باشه اصیل و جاودانه است. کلمهها در زبان ما به جا موندهاند و ارزشهاشون رو حفظ کردهاند.
پدر، این کتابهای بزرگ چیه؟ کتاب قصه هست؟
نه دخترم. این لغتنامۀ دهخداست.
دهخدا؟ همین آقایی که عکسش رو دیواره؟
دکتر معین سر برداشت و به تصویر دهخدا بر دیوار نگاه کرد. موها سفید و مرتب، عینکی بر چشم.
پدر، شما دهخدا را از کجا میشناختی؟
اشک بر صورت دکتر معین غلتید و صدایش لرزید.