زنگ فارسی

لینک بالا برای دوستانی هست که وبلاگ دارن و می‌خوان مطالب رو دنبال کنن.

۲۰ مطلب با موضوع ««صبح بخیر ایران» :: واژه‌شناسی» ثبت شده است

واژه‌شناسی - ۲۰

پنجشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۰۰ ق.ظ

زمان پخش: ۲۳ تیر ۹۷

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg، چهارده دقیقه، پنج مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه از کانال تلگرام - ۳۱ مگابایت



دکتر شیوا: در سه هفتۀ گذشته موضوع سخن ما دربارۀ واژه‌شناسی نام پرندگان بود. اما ما بیشتر به پرندگانی پرداختیم که نامشان از صدای طبیعی‌شان ساخته شده بود. برای نمونه کلاغ از کاغ‌کاغ، جوجه از جیک‌جیک، لک‌لک از صدای به هم خوردن منقارش، کوکو، چلچله، چکاوک، بدبده، باقرقره. این‌ها را گفتیم و اصطلاح نام‌آوا را به میان آوردیم. بایسته است که همین جا یادی کنیم از عضو فقید فرهنگستان، دکتر مصطفی مقربی که ایشان نخستین بار واژۀ نام‌آوا را در زبان فارسی وضع کردند و به‌کار گرفتند. امروز می‌خواهیم نام‌آواها را فراتر از نام پرندگان در‌ حوزۀ زبان به‌صورت عمومی بررسی کنیم. یکی از شیوه‌های نام‌گذاری انسان بر روی پدیده‌های پیرامونی تقلید از صدای طبیعی بوده که به آن نام‌آوا گفتیم. برای نمونه در صدای جانوران ما نام‌آوای جیک‌جیک برای صدای گنجشک داریم، قدقد برای صدای مرغ داریم، میومیو برای گربه داریم، قوقولی‌قوقو برای خروس، بغبغو برای کبوتر. این‌ها نام‌آوا هستند اما نام‌آوا محدود به تقلید از صدای جانوران در زبان نمی‌شود. همچنان که هفتۀ گذشته هم اشاره کردیم اغلب این نام‌آواها تکراری‌اند چون که در طبیعت هم صدایشان مرتب تکرار می‌شود. یعنی وقتی جیک‌جیک گنجشک پیوسته است، در زبان هم که می‌خواهد بازنمایی شود، به‌صورت یک واژۀ دوبخشی یا تکراری این بازنمایی اتفاق می‌افتد.

از صدای جانوران بیاییم به عموم واژه‌های زبان. ببینیم که نام‌آواها در کجا حضور دارند. برای نمونه صدای جوشیدن آب را در نظر بگیرید. در زبان با نام‌آوای «غلغل» آب یا مثلاً سماور تعبیر می‌شود. صدای نجوا یا در گوشی صحبت کردن به‌صورت «پچ‌پچ»، صدای غذا خوردن با نام‌آوای «ملچ‌مولوچ»، صدای راه رفتن در زمینی که کمی آب در آن هست با «چلپ‌چلپ»، صدای برخورد پیوسته و مدام دو شی سخت به هم با «تلق‌تلق» یا «تلق‌تلوق»، صدای تخمه شکستن با «چیلیک‌چیلیک»، صدای کشیده شدن چیز سنگین بر زمین با «خرّوخر» و صداهای گوناگون زبانی را ما این گونه با نام‌آوا بیان می‌کنیم.

مجری: همیشه این تکرار وجود دارد یا بعضی وقت‌ها واژه‌ها باهم فرق دارند؟

دکتر شیوا: اول این را یادآوری کنیم که وقتی می‌گوییم چیلیک‌چیلیک صدای تخمه شکستن است، ما داریم صدای طبیعی را در قالب زبان می‌ریزیم. زبان هم محدودیت آوایی دارد هم محدودیت ساختاری. بنابراین طبیعی است که یک مقداری از صدای طبیعی فاصله بگیرد. به همین دلیل به‌ویژه وقتی واژه‌های نام‌آوا تک‌بخشی هستند، برای عموم مردم شناسایی آن‌ها به‌سادگی امکان‌پذیر نیست. برای نمونه واژۀ «بوق» را در نظر بگیرید. بوق نام‌آواست. یعنی صدای طبیعی که ما به‌عنوان بوق را می‌شنویم در زبان بازسازی می‌کنیم و همان را می‌گوییم. بچه‌ها هم که با ماشین‌های اسباب‌بازی‌شان بازی می‌کنند ممکن است همین «بیب» یا «بوق» را به‌کار ببرند. یا واژۀ دیگر، «زنگ». صدای زنگ چیزی جز زینگ نمی‌تواند باشد. در زبان به‌صورت زنگ درآمده و یک نام‌آوای زبان فارسی به‌حساب می‌آید. یا «فوت»؛ چیزی نیست جز صدایی که به واژه تبدیل شده و در قالب نام‌آوا ریخته شده. اگر در واژه‌ها درنگ و تأمل کنیم و در ذهنمان ارتباط واژه را با صدای طبیعی مقایسه کنیم، پی به نام‌آوا بودن برخی از آن‌ها خواهیم برد. مثلاً من چند واژه می‌گویم بینندگان توجه کنند. یکی از این‌ها مثلاً «جرقه» است. جرقه صدای خود این واژه را تداعی می‌کند. «ترقه»، «فشفشه»، «فرفره»، «جغجغه»، «قهقهه». در زبان فارسی صدای بلندِ خندیدن را به‌صورت قهقه یا قاه‌قاه داریم. اما اگر این صدا هم شدید باشد هم مفصل و طولانی باشد، آن را با واژۀ «قش‌قش» تعبیر می‌کنیم. حالا اگر صدای خفیف‌تری از قهقه داشته باشد با «هرهر» و «کِرکِر» صدای خنده را می‌رسانیم. واژۀ دیگر، تک‌بخشی است: «عطسه». دقیقاً صداست که در زبان بازنمایی می‌شود. «سکسکه»، «خروپف». در اصطلاحات زبان فارسی دندان‌قروچه داریم. یعنی ساییدن و فشردن دندان‌ها به هم. این «قروچ» صدای کشیده شدن دندان‌هاست که در نام‌آوا تجلی پیدا کرده است.

مجری: من تصور می‌کنم جاهایی که روایتی از یک زندگی را بیان می‌کند، معمولاً از این واژه‌ها بیشتر استفاده می‌شود.

دکتر شیوا: بله؛ به‌ویژه در داستان‌ها بسیار به‌کار می‌رود. چون این یک نوع ملموس شدن را در زبان به دنبال دارد. کاربرد نام‌آواهاست. وقتی می‌گویید «در صدایی کرد و باز شد»، این را مقایسه کنید با «در قژّی کرد و باز شد». کدام یک ملموس‌تر است؟ بی‌گمان دومی برای شنونده آشناتر است و راحت‌تر می‌تواند این ویژگی را تداعی کند. به همین دلیل است که برای کودکان معمولاً از نام‌آوا استفاده می‌کنیم. به‌فرض پدر و مادر برای نوزاد برای اینکه او را از خطر آتش یا هر شی آسیب‌زا دور کنند می‌گویند «جیز». این جیز در حقیقت نام‌آوای سوختن است و برای کودک، خطر را تداعی و بازسازی می‌کند.

مجری: این منحصر به زبان ماست یا در زبان‌های دیگر در دنیا هم هست؟

دکتر شیوا: این اصطلاحاً ویژگی زبان‌شناسی عمومی است. یعنی در همۀ زبان‌ها نام‌آوا یافت می‌شود. بحث کودک را با این نکته به پایان برسانم که مثلاً کودکان برای نامیدن گوسفند از واژۀ «بَبَیی» استفاده می‌کنند. ببیی نام‌آواست و صدای آن است و بدون واسطه گوسفند را در ذهن کودک تداعی می‌کند. سگ را می‌گویند «هاپو»، یا گربه را «پیشی». این باعث می‌شود که سریع و به‌چابکی این مفهوم انتقال پیدا کند. در زبان فارسی «رعد» و «تندر» داریم. «آسمان‌غرمبه» هم داریم. آسمان غرمبه به‌چالاکی می‌تواند این مفهوم را برساند. اما اینکه فرمودید در زبان‌های دیگر وضعیت‌های نام‌آواها چگونه است، برای نمونه ورزش را مثال بزنیم. ورزش «پینگ‌پنگ» را شما در نظر بگیرید. صدای برخورد توپ به دو سوی تور بر روی میز تنیس روی میز این آوا را پدید می‌آورد و سبب می‌شود که انگلیسی‌زبانان چنین نامی را برای این ورزش بگذارند. یا «کلیک» در اصطلاح رایانه‌ای، دقیقاً نام‌آواست. «درام»، به‌معنای طبل در انگلیسی چیزی جز صدای طبل نیست. یا مثلاً همین کلاغ که در زبان فارسی نام‌آواست در انگلیسی «کلاو» است. یعنی صدای کلاغ در زبان انگلیسی به این شکل نام‌آوا شده است. یا «بمب» را در نظر بگیرید. «بمبا» در ایتالیایی واژه‌ایست که نام‌آوا به‌شمار می‌رود. به فرانسوی و انگلیسی و فارسی رفته و ما همه از این واژه در زبان خودمان به‌عنوان نام‌آوا بهره می‌گیریم.

نمونه‌های زیادی می‌شود آورد. مثلاً ما در زبان فارسی «قیچی» داریم که اصل مغولی دارد و صدای قیچ و قطع کردن است که به‌صورت واژه درآمده است. ما مصدرهایی مثل گفتن و نوشتن و خندیدن در زبان فارسی داریم که مصدرهای عادی‌اند. اما جالب است از نام‌آوا مصدر هم می‌سازیم. مثلاً فروافتادن قطره‌های آب بر زمین، چک‌چک کردن است. چکه از آن ساخته شده و مصدر «چکیدن» را درست کرده‌ایم. یا از تپ‌تپ، صدای تپش، مصدر «تپیدن» را درست کرده‌ایم، مصدر «غریدن»، واژۀ غرش را پدید آورده، «افشاندن» صدایی است که به‌صورت یک واژه تجلی پیدا کرده است. نمونه‌های زیادی هست. مثلاً از میان مصدرها، «خراشیدن» را در نظر بگیرید. خراشیدن دقیقاً چنین صدایی است که در قالب مصدر طرح‌ریزی شده است. یا مصدر «ترکیدن»، صداست، همچنین «کوبیدن». واژه‌های دیگر را هم می‌شود مثال زد. «خروپف»، «رنده»، «ارّه»، «سرفه» در فارسی و «کاف» در انگلیسی. این کتابی که اکنون در دست بنده هست فرهنگ نام‌آوایی فارسی نام دارد. مجموعۀ نام‌آواهای زبان فارسی در این حجم گردآوری شده و به چاپ رسیده است. البته حجمش کم نیست، اما در سنجش با انبوه واژه‌های زبان فارسی نام‌آواها شمارشان اندک است. به خواست خدا در هفته‌های آینده نام‌آوا را در شعر فارسی بررسی خواهیم کرد.

۱ نظر ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۰۰

واژه‌شناسی - ۱۹

چهارشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۲۰ ق.ظ

زمان پخش: ۲۰ تیر ۹۷

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg، نه دقیقه، سه مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه از کانال تلگرام - ۱۹ مگابایت



دکتر شیوا: دو هفتۀ گذشته سخن ما دربارۀ واژه‌شناسی نام‌های پرندگانی بود که نامشان از صدای طبیعی‌شان ساخته شده بود. به سخن دیگر و به اصطلاح زبان‌شناسی نامشان نام‌آوا بود. از کاکایی و لک‌لک و هدهد و کلاغ و جوجه و غاز و قو گفتیم و به جغد رسیدیم. دیدیم که جغد در فارسی کهن بوم، بوف یا کوف نامیده می‌شده که این هر سه نام‌آوا هستند. یعنی از صدای طبیعی جغد ساخته شده‌اند. و باز افزودیم که جغد در فرهنگ ایرانی معمولاً نماد نحوست، بدیمنی، بدشگونی و ویرانی است. اما در ایران باستان و فرهنگ یونان و روم به‌عکس، نماد خردورزی و خوش‌اقبالی بوده است. کوچکترین نوع جغد را هم دیدیم که مرغ حق نامیده می‌شود. مرغ حق در حقیقیت نوعی نام‌گذاری مثبت با جنبۀ معنوی است. یعنی صدای هوهوی شبانۀ جغد به‌نوعی تداعیگر و یادآور راز و نیاز عارفانه است. سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار، شاعر بلندآوازۀ معاصر ما در بیتی از همین مرغ حق به مرغ یاحق تعبیر کرده است و گفته است «ز نوای مرغ یاحق بشنو که در دل شب، غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا».

تصویر نخست پرنده‌ایست که نامی با منشأ نام‌آوایی دارد. این پرنده که کمی بزرگتر از گنجشک است، نخودی‌رنگ و سبک‌جثه است و با تاجی که بر فراز سر دارد شناخته می‌شود پرندۀ «چکاوک کاکلی» نام دارد. چکاوک نام‌آواست؛ یعنی برگرفته از صدای این پرنده است که در بیابان‌ها، کشتزارها و علفزارها زندگی می‌کند و در فارسی کهن «ژوله» نامیده می‌شده‌است. نام دیگر چکاوک ژوله بوده است. از میان دستگاه‌های هفتگانۀ موسیقی سنتی ایران دستگاهی به نام همایون داریم که یکی از گوشه‌ها یا نغمه‌های این دستگاه هم چکاوک نامیده شده به‌سبب خوش‌آوازی این پرندۀ زیبا.

تصویر دوم، پرنده‌ایست که با دم بلندش شناخته می‌شود و به هنگام رسیدن فرارسیدن بهار صدایی شبیه کوکو سرمی‌دهد و نامش هم طبعاً «کوکو» است. ناگفته پیداست که کوکو هم نام‌آواست. البته باید دانست که صدای «فاخته» هم که از خانوادۀ کبوتریان است و نام دیگری برای کبوتر کوهپایه یا کبوتر جنگلی به‌شمار می‌رود، آن هم کوکو است. به همین دلیل گاهی کوکو و فاخته به‌اشتباه باهم یکی انگاشته شده‌اند. اما باید دانست که از لحاظ پرنده‌شناسی در دو دسته جای می‌گیرند.

پرندۀ بعدی پرنده‌ای با منقار کوچک، ضخیم، خمیده و بال‌های کوتاه و صدای بلند است که «بلدرچین» نام دارد. بلدرچین ۱۷ سانتی‌متر بیشتر طول ندارد و بیشتر از اینکه در طبیعت دیده شود، صدایش شنیده می‌شود. بلدرچین را که واژه‌ای ترکی است در فارسی «کَرَک» یا «بَدبَده» می‌گفتند. بدبده هم همچنان که روشن است صداست. یعنی تقلیدی از صدای این پرنده که برای نام‌گذاری آن استفاده شده است. 

تصویر بعدی پرندۀ مهاجری است که با بدن سیاه و سفید و جلای بنفش و دم دوشاخه‌ای که دارد نویدبخش فرارسیدن بهار است و «پرستو» نام دارد. پرستو احتمالاً از ریشۀ پریدن باشد. چراکه در فارسی میانه پریدن را به‌صورت پریستن هم تلفظ می‌کردند. بنابراین پرستو معنایی همانند پرنده باید داشته باشد.

مجری: گاهی اوقات واژگان عشق و عاشقی را هم هم‌سنگ با پرستو به‌کار می‌برند. دلیل خاصی دارد؟

دکتر شیوا: این علاقۀ ویژه‌ای که پرستو به جفت خود دارد و همکاری که پرستو با جفت خود در بنای آشیانه‌های گلی می‌کند این تصور را ایجاد کرده است. نام دیگر پرستو «چلچله» است. ناگفته پیداست که چلچله نام‌آواست. یعنی صدای این پرنده سبب نام‌گذاری شده است.

پرندۀ بعدی از خانوادۀ مرغ میناست. به مرغ مینا یا مرغ مقلد در هفته‌های پیشین پرداختیم. اما این پرنده پرندۀ اجتماعی و پرسروصداست که اغلب صدای پرندگان دیگر را تقلید می‌کند. در دسته‌های بزرگ دیده می‌شود و پر و بال سبز سیاه شفاف با خال‌های کوچک سفید دارد و همچنان که گفتیم خویشاوند با مرغ میناست و «سار» نامیده می‌شود. سار هم نام‌آوا به‌شمار می‌آید. رودکی سمرقندی، پدر شعر فارسی در بیتی این گونه توصیف می‌کند که «بلبل همی بخوانَد در شاخسار بید، سار از درخت سرو مر او را شده مجیب». بلبل بر روی بید آواز سر داده و بر درخت سرو، سار هم جواب‌گوی اوست در طبیعت.

پرندۀ پایانی خویشاوند کبوتر است و شبیه به کبک. یکی از زیباترین، خوش‌رنگ‌ترین و خوش‌ترکیب‌ترین پرندگان خاورمیانه به‌شمار می‌آید و چنانکه تصویرش را بینندگان ارجمند می‌بینند «باقرقره» یا «کوکر» نام دارد. هر دوی این‌ها هم نام‌آوا هستند. یعنی صدای طبیعی پرنده را در نام‌گذاری تقلید کرده‌اند. زیستگاه باقرقره عمدتاً در مناطق خشک و بیابانی است و این پرندگان به‌صورت گروهی مسافت زیادی را می‌پیمایند تا به منبع آب دست پیدا کنند.

در بررسی نام‌آواهای پرندگان که تاکنون انجام گرفت اگر بینندگان باریک شوند و دقت کنند خواهند دید که در نمونه‌هایی مانند کاکایی، لک‌لک، هدهد، چلچله، کوکو، باقرقره و همین بدبده در حقیقت واژه و ساختمان واژه دوبخشی است. یعنی تکرار می‌شود. علت این است که در طبیعت این پرندگان صدای خودشان را مرتب تکرار می‌کنند و بازتاب این تکرار در ساختار واژه هم به چشم می‌خورد. یعنی گاهی اوقات نام‌آواها تکراری هستند و دارای بخش‌های تکرارشونده.

۷ نظر ۳۱ مرداد ۹۷ ، ۰۵:۲۰

واژه‌شناسی - ۱۸

سه شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۱۹ ق.ظ

زمان پخش: ۱۳ تیر ۹۷

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg، نه دقیقه، سه مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه از کانال تلگرام - ۱۵ مگابایت



دکتر شیوا: در واژه‌شناسی نام‌های پرندگان، ما سخن را پی گرفتیم با «لک‌لک»، «دُرنا» یا «کلنگ»، «هدهد» یا «شانه‌به‌سر» که با نام‌های «پوپو» و «پوپک» هم شناخته می‌شود و سرانجام «کبک». و گفتیم در واژه‌هایی مانند مرغ کاکایی، کبک، هدهد سبب نام‌گذاری، صدای این پرندگان در طبیعت بوده است. یعنی انسان در برخورد با پدیده‌های پیرامونی گاهی هنگام نام‌گذاری صدا را مبنا قرار می‌دهد و آن نام را بر پدیده، پرنده یا هر موجودی می‌نهد و اصطلاحش در زبان‌شناسی نام‌آواست، یعنی نامِ آوایی، نام‌گذاری بر اساس آوا یا صدا. دیدیم که برای نمونه به هم خوردن منقارهای لک‌لک صدای تق‌تق و لق‌لق پدید می‌آورد و نام لک‌لک را شکل می‌دهد. یا صدای کاغ‌کاغ کلاغ نام کلاغ را در زبان فارسی پدید آورده است. صدای جیک‌جیک هم واژۀ جوجه از آن ساخته شده در فارسی و چیکن در انگلیسی. امروز پرندگانی که نامشان منشأ نام‌آوایی دارد را ادامه می‌دهیم.

نخستین پرنده، «غاز» است. پرنده‌ای که از اردک بزرگتر است، گردن بلندتری دارد، و پرسروصداتر هم هست. غازها می‌توانند علاوه بر شنا در آب در خشکی هم بچرند و در پی غذا بگردند. تصویر دوم «قو» هست. قو که از غاز بزرگتر است و گردن بلندتری هم دارد سراسر سپید است، با منقار نارنجی‌رنگ. در طبیعت، فرود قوها هنگام پرواز بر سطح آب بسیار دیدنی و حیرت‌انگیز است. هم «قو» و هم «غاز» واژه‌هایی با ریشۀ ترکی هستند. اما در عین حال نام‌آوا به‌شمار می‌آیند. یعنی دو واژۀ قو و غاز برگرفته از صدای این دو پرنده هستند. ولی باز باید توجه داشت که وقتی انسان نام‌گذاری بر اساس صداها می‌کند، باید این صداها را ببرد در قالب زبان خودش جای دهد. محدودیت‌های زبانی سبب تغییر در این صداها می‌شود و گاهی تشخیص نام‌آواها به‌آسانی امکان‌پذیر نیست.

پرندۀ سوم، «جغد» نام دارد. این تصویر نوعی جغد کوچک به نام مرغ حق است. در ساختار جثۀ جغد چشم‌ها بسیار درشت هستند. چون جغد، پرندۀ شب‌شکار است و شب‌پرواز. این چشم‌های درشت به او برای یافتن شکار کمک می‌کند. همچنین این دو چشم جلوی سر قرار گرفته‌اند. این کمک می‌کند که فاصلۀ شکار را به‌راحتی تشخیص دهد و کوچکترین حرکت جنبنده‌ای را شناسایی کند. اما در عوض جغد نمی‌تواند اطراف و پشت سر خودش را ببیند. به همین دلیل سرش به‌گونه‌ای آفریده شده که می‌تواند ۱۸۰ درجه به عقب برگردد، برای اینکه دید پیرامونی و عقب را هم داشته باشد. ساختار پر و بال جغد و شیوۀ پروازش هم به‌گونه‌ای آفریده شده که باعث می‌شود در شب پروازی کاملاً بی‌صدا داشته باشد. یعنی بتواند شبیخون بزند بر شکار خودش و آن را در هنگام شب صید بکند.

«جغد» واژه‌ای سُغدی است. شاید این نام برای بینندگان آشنا نباشد. سُغد منطقه‌ای کهن در آسیای میانه یا مرکزی بین دو رود جیحون و سیحون بوده و کمابیش برابر می‌افتد با بخش‌هایی از تاجیکستان و ازبکستان امروزی. زبان سغدی یکی از زبان‌های ایرانی در دورۀ میانه است. یعنی با زبان فارسی خویشاوندی دارد. به جز جغد مثلاً واژۀ آشنای «آغاز» از زبان سغدی به فارسی راه پیدا کرده است. اما نکتۀ اصلی اینجاست که در زبان فارسی کهن جغد را «بوم»، «بوف» و «کوف» می‌نامیدند و باز هم این سه نام، نام‌آواست. یعنی بوم از صدای جغد گرفته شده است همچنان که بوف و کوف این ویژگی را دارند.

همچنان که که گفتیم جغد با پرواز بی‌صدا و چنگال‌های نیرومندش می‌تواند شکار را آنی به صید خودش دربیاورد. تصویری که دیدیم جغدی است با نام مرغ حق. مرغ در حدود ۲۰ سانتی‌متر طولش هست. اما یک جغد دیگر که تصویر آن را می‌بینید شاه‌بوف، بزرگترین بوف خاورمیانه است که ۷۰ سانتی‌متر طول دارد. حدود ده نوع جغد در ایران یافت می‌شود که جغد جنگلی و تالابی و طلایی و خال‌دار و شاخ‌دار و بوف برفی از جملۀ این جغدها هستند.

در فرهنگ‌ها با جغد برخورد دوگانه‌ای شده است. مثلاً در ایران باستان جغد پرنده‌ای سودمند به‌شمار آمده اما در فرهنگ امروزی ایرانیان جغد نماد نحوسَت، بدیمنی و بدشگونی است و می‌گویند که جغد در ویرانه‌ها آشیانه دارد. اما در فرهنگ باستان ایران و همچنین فرهنگ یونان باستان و روم جغد نماد خوش‌اقبالی و شگون بوده است. به‌گونه‌ای که این پرنده را نماد آتن قلمداد می‌کردند. امروز هم همین طور است. در بیشتر کشورهای غربی جغد را نماد خرد و خوش‌اقبالی می‌دانند.

۱ نظر ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۰۵:۱۹

واژه‌شناسی - ۱۷

دوشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۱۹ ق.ظ

زمان پخش: ۶ تیر ۹۷

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg، پانزده دقیقه، پنج مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه از کانال تلگرام - ۲۸ مگابایت



دکتر شیوا: در قلمروی واژه‌شناسی فصلی را گشودیم با نام واژه‌شناسی جانوران و این فصل را با واژه‌شناسی پرندگان آغاز کردیم. در واپسین جلسه‌ای که داشتیم واژۀ «مرغ» را به میان آوردیم و در ساختار واژه‌هایی که «مرغ» به‌کار رفته بود دیدیم که مرغ نه به‌معنای مرغ امروزی در برابر خروس بلکه به‌معنای عام پرنده به‌کار رفته و نمونه‌اش هم مرغ سحر یا همان بلبل، مرغابی به‌معنای پرندۀ آبزی، مرغ عشق، مرغ مینا یا مرغ مقلد، مرغ سقا یا پلیکان و مرغ ماهی‌خوار یا حواصیل است.

امروز می‌خواهیم پرنده‌ای را مطرح کنیم که از نظر ظاهری شباهت‌هایی با حواصیل یا مرغ ماهی‌خوار و پلیکان دارد و آن «لک‌لک» است. لک‌لک منقار بلند و پاهای بلندی دارد و از لحاظ ظاهری همچنان که عرض شد شباهت دارد با مرغ ماهی‌خوار یا حواصیل. تفاوتش در این است که برعکس آن پرندگان، لک‌لک گردن خودش را صاف و کشیده نگه‌می‌دارد و به‌شکل S درنمی‌آورد. نکتۀ دیگر این است که لک‌لک اندام پدیدآورندۀ صدا در حنجره ندارد. بنابراین برای ایجاد ارتباط، لک‌لک‌ها منقار خودشان را به هم می‌زنند و صدایی پدید می‌آید که شبیه تق‌تق، لق‌لق یا چنین چیزی است. و جالب این است که نام لک‌لک برگرفته از همین صدای طبیعی است. یعنی لک‌لک همان صدایی است که از منقار پدید می‌آید. این دوپاره بودن واژۀ لک‌لک هم نشان دهندۀ همین تکرار صدایی است که در طبیعت وجود دارد و سبب نام‌گذاری این پرنده شده است.

پرندۀ بعدی هم شباهتی دارد با لک‌لک و حواصیل. این پرنده «درنا» است. درنا واژه‌ای ترکی است. ریشۀ ترکی دارد. علت نام‌گذاری این پرنده در ترکی که بحثش جداست؛ اما درنا از لحاظ ظاهری کمی بزرگتر از لک‌لک است ولی منقارش کوچکتر است. معروف‌ترین درنا در ایران درنای سیبِری یا درنای سفید است که از ناحیۀ سیبری یا سیبِری در فصل سرد زمستان معمولاً به مازندران و منطقۀ فریدونکنار مهاجرت می‌کند. اما متأسفانه هر ساله از جمعیت درناهای مهاجر کاسته می‌شود از جمله به‌دلیل شکار آن‌ها به دست شکارچیان. رنگ قرمز صورت و منقار و پاهای درنا در کنار حرکات این پرنده آن را شبیه به دلقک کرده است. واژۀ ترکی «درنا» در فارسی کهن «کلنگ» نامیده می‌شده‌است. می‌دانید که کلنگ دست‌افزاری است که برای کندن زمین یا خراب کردن دیوار و مانند این‌ها کاربرد دارد. سبب این نام‌گذاری، منقار تیز و کلنگ‌مانند آن است. در زبان فارسی کلنگ با کندن از یک ریشه است و این شیوۀ نام‌گذاری را پیش‌تر در واژۀ پلیکان هم عرض کردیم. یعنی پلیکان از فرانسوی به فارسی راه یافته، اما ریشۀ یونانی پلیکان به‌معنای تبر است؛ چراکه منقاری تبرمانند دارد.

پرندۀ سوم «هدهد» است که نام دیگرش شانه‌به‌سر است. هدهد واژه‌ایست عربی و شانه‌به‌سر در فارسی گفته می‌شود. این پرنده نامش در قرآن مجید در سورۀ نمل آمده است. از این رو مرغ سلیمان هم نامیده می‌شود. چراکه همین پرنده است که خبر سرزمین سبا را برای حضرت سلیمان می‌آورد. حافظ در غزلی می‌گوید که «مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد، هدهد خوش‌خبر از طرف سبا بازآمد». هدهد از لحاظ ظاهری سر و گردن و سینۀ قهوه‌ای روشن دارد، اما بال‌ها و دمش نوارهای سیاه و سفید دارد. بیشتر از همه هدهد با تاج زیبایش شناخته می‌شود که انتهای این تاج هم سیاه‌رنگ است. نام هدهد مانند لک‌لک برگرفته از صدای طبیعی‌اش است. صدای هدهد، شبیه هدهد است. البته به‌گونه‌های مختلف شنیده می‌شود. مثلاً در فارسی همین هدهد عربی را در قدیم هوهو و پوپو و پوپک می‌گفتند. هدهد در داستان منطق‌الطیر که گروهی از پرندگان به سوی سیمرغ می‌روند برای اینکه او را پیدا کنند هدایت و رهبری آن‌ها را برعهده می‌گیرد و در منطق‌الطیر خطاب به هدهد می‌کند که «مرحبا ای هدهد هادی شده، در حقیقت پیک هر وادی شده». همچنان که دیدیم واژه‌هایی مانند هدهد، لک‌لک، یا مرغ دریایی که نوعی از آن کاکایی نامیده می‌شد نامشان برگرفته از صدای طبیعی‌شان است. در اصطلاح زبان‌شناسی ما به چنین نام‌هایی نام‌آوا می‌گوییم. نام‌آوا در حقیقت نامِ آوایی است، نام مبتنی بر صدا و نام برگرفته از صدای طبیعی و نام تقلیدی از صدای طبیعی پرنده است. این یکی از شیوه‌های نام‌گذاری در زبان است. برای نمونه واژۀ «جوجه» در زبان فارسی از صدای جیک‌جیک گرفته شده و ساخته شده است. جالب‌تر اینکه در زبان انگلیسی هم «چیکن» از همین صدا ساخته شده است. یا همین «کلاغ»، صدایش با قارقار شناخته می‌شود، اما از کاغ‌کاغ یا قاق‌قاق هم در زبان فارسی به‌عنوان صدای کلاغ یاد شده و این‌ها هم نام‌آوا هستند. یعنی از همین کاغ‌کاغ است که واژۀ کلاغ ساخته می‌شود.

پرندۀ چهارم «کبک» است. پرنده‌ای بسیار زیبا با گوشت لذیذ که متأسفانه طرف توجه شکارچیان هم هست. ما دو نوع کبک داریم. یکی کبک عادی، و دیگری کبک دری یا دره‌ای که اندامی تقریباً دو برابر کبک عادی دارد.

مجری: صدای عجیبی دارد.

دکتر شیوا: صدای کبک را به‌صورت‌های مختلف ضبط کرده‌اند. مثلاً کاکا، یا کب‌کب که گاهی اوقات به‌صورت قهقهه هم شنیده می‌شود. حافظ در بیتی می‌گوید «دیدی آن قهقهۀ کبک خرامان حافظ، که ز سرپنجۀ شاهین قضا غافل بود». قهقهه و خرامیدن کبک را در این بیت آورده است. کبک بدن گرد و سنگینی دارد و راه رفتنش با ناز و زیبایی خاصی همراه است و ما در ضرب‌المثل‌ها داریم که زاغ یا کلاغ آمد راه رفتن کبک را فرابگیرد، اما راه رفتن خود را هم فراموش کرد.

۴ نظر ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۰۵:۱۹

واژه‌شناسی - ۱۶

يكشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۳۰ ق.ظ

زمان پخش: ۳۱ اردیبهشت ۹۷

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg، یازده دقیقه، چهار مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه از کانال تلگرام - ۱۶ مگابایت



دکتر شیوا: در هفتۀ گذشته در قلمرو واژه‌شناسی ما به نام‌های پرندگان پرداختیم و دانستیم که سازۀ نخستین واژۀ «دارکوب»، «دار» به‌معنای درخت است. «کبوتر» به‌معنای کبودرنگ است. برای «سهره» یا «سیره» دو ریشه‌شناسی برشمریم. یکی از سُهر یا سِهر به‌معنای سرخ و دیگری سَیره به‌معنای چهچه زدن. و گفتیم که «قناری» نامش بازمی‌گردد به خاستگاه و موطنش که جزایر قناری اسپانیا باشد. امروز همین بحث را دنبال می‌کنیم با واژۀ «مرغ». مرغ در فارسی کهن اغلب به‌معنای عام پرنده بوده است. یعنی به هر نوع پرنده‌ای مرغ می‌گفتند. اما به جای مرغ در برابر خروس در زمان گذشته یا مرغ خانگی را به‌کار می‌بردند، به‌معنای پرندۀ خانگی، یا از واژۀ «ماکیان» بهره می‌گرفتند. واژۀ ماکیان که هم‌ریشه با ماده و مادیان است در زبان فارسی امروز به دسته یا راسته‌ای از پرندگان گفته می‌شود که بالشان نسبت به جثه‌شان کوتاه‌تر است و توانایی پرواز در مسافت طولانی را ندارند. همین جا یادی کنیم از زنده‌یاد علامه علی‌اکبر دهخدا که عمر پربرکت خود را صرف گردآوری و نگارش لغت‌نامۀ دهخدا کرد. او در مثنوی کوتاهی می‌گوید که هنوزم ز خردی به خاطر در است، هنوز از دوران کودکی به یاد دارم که در لانۀ ماکیان برده دست، به منقارم آن سان به‌سختی گزید، که اشکم چو خون از رگ آن دم جهید، پدر خنده بر گریه‌ام زد که هان، وطن‌داری آموز از ماکیان.

بازگردیم به واژۀ مرغ. مرغ به‌معنای عام پرنده بوده اما مرغ سحر، همان بلبل است. مرغ سحر یا پرندۀ صبح‌گاهی. البته مرغ سحری را در زبان فارسی کهن به خروس می‌گفتند و ما می‌دانیم که خروس با خروش و خروشیدن از یک ریشه است. حافظ در بیتی دربارۀ مرغ سحر می‌گوید که «قدر مجموعۀ گل مرغ سحر داند و بس، نه هر کو ورقی خواند معانی دانست». و نام بلبل، با غلغل به‌معنای صدا سردادن از یک ریشه است. بلبل پرنده‌ایست مانند سهره و قناری، به‌اندازۀ گنجشک با پشت قهوه‌ای و شکم خاکستری. برخلاف چهچۀ زیبا و دل‌انگیزش پر و بال چندان زیبایی ندارد. بلبل در ادب فارسی افزون بر مرغ سحر، مرغ چمن هم نامیده شده است. چمن به‌معنای باغ. همچنین «هزارآوا» و «هزاردستان» به آن گفته‌اند. «دستان» به‌معنای آهنگ و لحن است و این هزار عدد کثرت یا بسیاری است. مقصود از هزاردستان و هزارآوا گوناگونی و تنوع آواهایی است که این پرندۀ خوش‌آواز تولید می‌کند. باز در سنت ادبی شعر فارسی بلبل، شیفته، دلبسته و عاشق گل (گل سرخ) شناخته می‌شود. حافظ می‌گوید که «بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش». خوش‌سخنی و خوش‌آوایی بلبل به برکت هم‌صحبتی و دل‌باختگی به گل (گل سرخ) است.

در طرح‌واژه‌ها یا نقش‌واژه‌ها که سخن می‌گفتیم از تصویر گل‌ومرغ صحبت کردیم. گل‌ومرغ برای تزئین جلد قرآن مجید و قلمدان‌نگاری استفاده می‌شود. منظور از گل در اینجا گل سرخ و منظور از مرغ، مرغ سحر یا بلبل است. عشق مرغ به گل را می‌شود در اینجا نمادی از جوشش، کشش و حرکت عارف به سوی حق و وصال حق دانست.

بازگردیم به واژۀ «مرغ» به‌معنای پرنده و جست‌وجو کنیم که مرغ در معنای کهن، امروزه در چه واژه‌هایی کاربرد دارد. از «مرغابی» آغاز کنیم. مرغابی همان مرغ آبی یا پرندۀ آبیست. پرنده‌ای با گردن دراز اما پا و دم کوتاه که پاهایش پرده‌دار هستند و کمک می‌کنند به حرکت در آب. هر چند که برخی از مرغابی‌ها که در خشکی می‌چرند به همین سبب کج و سنگین بایستی راه بروند. اردک، غاز، و قو از راستۀ مرغابی‌سانان هستند.

تصویر بعدی، «مرغ عشق» است؛ پرندۀ عشق. مرغ عشق به‌رنگ‌های سبز، زرد و خاکستری در طبیعت یافت می‌شود و سرش تا گردن معمولاً به‌رنگ زرد است. منقارش مانند طوطی‌سانان خمیده است و پرندۀ کوچکی است. خاستگاه مرغ عشق کشور استرالیاست.

مرغ دیگر، «مرغ مینا» که از راستۀ سارهاست. پرنده‌ایست با بال‌های رنگارنگ و ویژگی آن توانایی تقلید صداست. به همین دلیل در زبان فارسی مرغ مینا را مرغ مقلد هم نامیده‌اند. البته «مینا» در پرندۀ مرغ مینا با میناکاری و آن لعاب شیشه‌ای و شفافی که برای تزئین فلزات و کاشی‌ها به‌کار می‌رود تفاوت می‌کند و واژه‌ای هندی است.

پرندۀ دیگری که در ساخت نامش از «مرغ» بهره گرفته شده است «مرغ ماهی‌خوار» است. «مرغ» به‌معنای پرنده و «خوار» شکل دیگری از خور به‌معنای خوردن است که ما در واژه‌هایی مانند خون‌خوار هم با آن مواجهیم. نام دیگر مرغ ماهی‌خوار «حواصیل» است. حواصیل از حوصله می‌آید و حوصله به‌معنای چینه‌دان پرنده است. این مرغ گردن دراز و پاهای درازی دارد و آب‌چر است. یعنی با این پاهای درازش می‌تواند در آب‌های کم‌عمق قرار بگیرد و به شکار ماهی بپردازد. نکتۀ جالب این است که حواصیل خاکستری منقار کشیده و نیزه‌مانندی دارد که وقتی گردن بلندش را به‌شکل حرف S دربیاورد این را با شتاب زیاد به سوی شکار پرتاب کند و آن را به صید خودش دربیاورد.

تصویر بعدی، «مرغ دریایی» است که گونه‌هایی از آن در زبان فارسی «کاکایی» نامیده می‌شود. اینجا هم مرغ به‌معنای پرنده و مرغ دریایی همان پرندۀ دریایی است. کاکایی هم احتمالاً برگرفته از صدای این پرنده است که در نزدیکی ساحل شنیده می‌شود. این البته نوعی از کاکایی به نام کاکایی منقارحلقه‌ایست.

تصویر بعدی «مرغ سقا» یا «پلیکان» نام دارد. پلیکان واژه‌ایست که از فرانسوی به زبان فارسی راه پیدا کرده اما اصل یونانی دارد و به‌معنای تبر است. به‌خاطر اینکه منقار این پرنده تبرمانند است چنین نامی برایش در زبان یونانی نهاده‌اند. اما مرغ سقا از کجا گرفته شده است؟ چنانکه در تصویر آشکار است کیسه‌ای زیر منقار پلیکان وجود دارد که شباهت دارد به مشک سقا. «سقا» به‌معنای فروشندۀ آب یا آب‌رسان در زبان فارسی گذشته کاربرد داشته است.

تصویر بعدی تصویری از مشکی است که عشایر در آن دوغ می‌ریزند و مشک می‌زنند و آن را تبدیل به کره می‌کنند. به این عمل مشک زدن یا مشک‌زنی گفته می‌شود. مشک همان پوست دباغی شده و دوختۀ جانوران مثل گوسفند و بز است که هم برای تهیۀ کره از آن استفاده می‌کردند هم برای نگه‌داری آب و مایعات کاربرد داشته است. مشک اگر دباغی نشده باشد نامش «خیک» می‌شود.

۲ نظر ۲۸ مرداد ۹۷ ، ۰۵:۳۰

واژه‌شناسی - ۱۵

شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۱۷ ق.ظ

زمان پخش: ۲۶ اردیبهشت ۹۷

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg، هشت دقیقه، سه مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه از کانال تلگرام - ۲۰ مگابایت



دکتر شیوا: در قلمرو واژه‌شناسی پس از رنگ‌واژه‌ها و نقش‌واژه‌ها و کتاب‌واژه‌ها امروز نوبت به واژه‌شناسی نام‌های جانوران می‌رسد. از این میان سخن را با نام پرندگان آغاز می‌کنیم. نخستین پرنده‌ای که در این جلسه به آن می‌پردازیم را بازمی‌گردانم به یکی از جلسه‌های پیشین که ما در موضوع واژۀ «دار» سخن گفتم و دیدیم که دار به‌معنای درخت یا چوب درخت با واژه‌هایی مثل دارو، سپیدار، دار قالی و از این دست ترکیب می‌شود. یکی از پرندگان هم همین ویژگی را دارد. پرندۀ «دارکوب» است که در ساختار نامش دار وجود دارد و گفتیم که با منقار سخت خودش بر دار یا درخت ضربه می‌زند و برای خودش لانه می‌سازد یا حشره شکار می‌کند و همین کمک می‌کند به سالم ماندن درخت. این عکس، دارکوب سرخ‌سر، بومی ایران است. جمجمۀ دارکوب ساختار ویژه‌ای دارد و به‌گونه‌ای آفریده شده که بر اثر این ضربه‌های پیاپی مغزش را نگه‌دارد و مغزش فرونپاشد. دمش هم مانند یک اهرم نگه‌دارنده عمل می‌کند و تعادل دارکوب را در هنگام ضربه‌ها حفظ می‌کند. 

مجری: تلحویاً شما دارید ما را متوجه شگفتی‌های آفرینش هم می‌کنید.

دکتر شیوا: تا واژۀ «دار» در میان هست، لغت «داروگ» را بگوییم. «وگ» در زبان فارسی به‌ویژه گویش مازندرانی همان وزغ هست و داروگ یعنی قورباغۀ درختی که کوچکترین قورباغۀ ایران است و می‌تواند برای پنهان ماندن از چشم دشمن خودش را از رنگ سبک روشن تا رنگ سبز تیره تغییر دهد. اهالی قدیم مازندران معتقد بودند که خواندن داروگ مژدۀ باریدن باران را می‌دهد. بنابراین نیمایوشیج پدر شعر نوی فارسی که اهل یوش از توابع نور مازندران بوده در شعر معروف داروگ می‌گوید «قاصد روزان ابری، داروگ، کی می‌رسد باران».

از نام‌شناسی پرندگان دور نیفتیم و برسیم به این پرندۀ زیبا و خوش‌آوا؛ قناری. گونۀ وحشی قناری رنگ خاکستری و سبز دارد، اما بر اثر پرورش گونه‌هایی از رنگ زرد و سبز پیدا کرده، نامش برمی‌گردد به موطن یا خاستگاه این پرنده، جزایر قناری یا کاناری که مجمع‌الجزایری خودمختار متعلق به کشور اسپانیاست و در شمال باختری صحرای آفریقا در اقیانوس اطلس جای دارد. این پرنده چون خاستگاهش آنجاست به قناری شهرت پیدا کرده و به‌سبب صدای دلنوازش نگه‌داری می‌شود.

پرندۀ بعدی، پرنده‌ای بسیار زیباست که سِهره نام دارد. سِهره در زبان انگلیسی فنچ نامیده می‌شود و برای نامش دو ریشه‌شناسی می‌شود برشمرد. یکی در زبان ترکی که «سَیرَه» به‌معنای چهچه زدن و آواز خواندن است و ریشه‌شناسی دوم در زبان فارسی است. چون سُهر یا سِهر به‌معنای سرخ است و گونه‌هایی از این پرنده پیشانی‌سرخ یا سینه‌سرخ یا بال‌سرخ هستند، سره نامیده می‌شود. سهره نام دیگرش سیره است. سهراب سپهری شاعر نامدار نوسرای معاصر ما در سرآغاز شعر آب می‌گوید «آب را گل نکنیم، در فرودست انگار کفتری می‌خورد آب، یا که در بیشه‌ای دور، سیره‌ای پر می‌شوید، یا در آبادی کوزه‌ای پر می‌گردد». و اشاره به نام سیره در شعر سهراب سپهری به این گونه است. نکتۀ دیگر در مورد این پرنده، این است که اصل رنگ پرندۀ سهره ظاهراً زرد آمیخته به سبز بوده است.

پیش از اینکه به پرندۀ زیبای خوش‌نوای دیگر بپردازیم، باز به‌مناسبت شعر سهراب یاد کنم از «کفتری می‌خورد آب» که کفتر یا کپتر صورتی دیگر از کبوتر است. بازگردیم به نام‌واژۀ رنگ‌ها و بگوییم که کبوتر مربوط است به رنگ‌واژۀ کبود و پسوندِ «تر». بنابراین کبوتر یعنی کبودرنگ، به‌خاطر رنگی که در این پرنده دیده می‌شود.

و اما بلبل. قبلش اشاره کنم که مرغ در زبان فارسی کهن غالباً به‌معنای مطلق پرنده به‌کار رفته، نه مرغ در برابر خروس. در قدیم به جای مرغ در برابر خروس یا می‌گفتند مرغ خانگی، یعنی پرندۀ خانگی، یا از واژۀ ماکیان بهره می‌گرفتند. این پرنده که بلبل نام دارد و ریشۀ آن به‌معنای غلغل کردن و آواز سردادن است، مرغ سحر نامیده می‌شود. مرغ سحر، پرندۀ بلبل است.

۲ نظر ۲۷ مرداد ۹۷ ، ۰۵:۱۷

واژه‌شناسی - ۱۴

جمعه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۱۶ ق.ظ

زمان پخش: ۱۹ اردیبهشت ۹۷

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg، دوازده دقیقه، چهار مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه از کانال تلگرام - ۲۰ مگابایت



دکتر شیوا: در قلمرو واژه‌شناسی پس از رنگ‌واژه‌ها و نقش‌واژه‌ها امروز به‌مناسبت برپایی سی‌ویکمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران که با شعار «نه به کتاب نخواندن» برگزار می‌شود می‌خواهیم به واژه‌های مرتبط با کتاب یا کتاب‌واژه‌ها بپردازیم. می‌دانید که کتاب برای چاپ و طی کردن فرایند چاپ اول بر روی کاغذهای استانداردی چاپ می‌خورد، تا می‌خورد و برش داده می‌شود. این فرایند برش نهایتاً بدنۀ کتاب را به اندازه‌هایی درمی‌آورد که در اصطلاح چاپ و نشر به آن قطع کتاب می‌گوییم. ما امروز کتاب‌واژه‌ها را با اصطلاحات قطع کتاب آغاز می‌کنیم.

قطع کتاب را از کوچکترین قطع رایج آغاز بکنیم و آن قطع «جیبی» است. قطع جیبی که ابعادش به‌صورت تقریبی ۱۱ در ۱۶ سانتی‌متر است چنین قطعی است که در برخی جیب‌ها جای می‌گیرد. این اندازۀ تقریباً استاندارد کتاب جیبی است، ولی می‌تواند کوچکتر از این هم قطع بخورد.

بعد از قطع جیبی می‌رسیم به قطع «پالتویی» که در جیب گل و گشاد پالتو بایستی جای بگیرد و ابعادش ۱۰ در ۲۰ سانتی‌متر است. درازا یا طولش کم‌وبیش دو برابر پهنا یا عرض این کتاب است.

قطع سوم که قطعی کمابیش ناآشناست قطع «خشتی» به‌شمار می‌آید. قطع خشتی به کتاب‌هایی می‌گویند که کم‌وبیش اندازۀ خشت باشد. می‌دانید که در معماری کهن، خشت معمولاً به‌صورت مکعب استفاده می‌شده‌است. یعنی آن مصالح ساختمانی که ملات خاک رس یا کاه و گل را خشک می‌کردند به‌صورت خشت درمی‌آمده و اندازه‌اش تقریباً دوبرابر آجر امروزی یعنی ۲۰ در ۲۰ سانتی‌متر است. البته همچنان که در مورد قطع جیبی هم اشاره شد، می‌تواند این قطع خشتی در اندازه‌های کوچکتر هم برش بخورد. این کتاب‌ها به‌خاطر قطع جذابی که دارد بیشتر برای کودک و نوجوان است. برای اینکه بچه‌ها استقبال کنند از کتاب قطعش را دلپذیرتر و متفاوت‌تر در نظر می‌گیرند.

قطع بعدی، قطع خیلی خاصی است به نام قطع «بیاضی». «بیاض» در زبان عربی به‌معنای سپیدی است در برابر سواد که معنای سیاهی دارد. بیاض در زبان فارسی به‌معنای مجموعه کاغذهای سفید و نانوشته‌ای است که به‌صورت یک دفتر درآمده است. البته در کتاب، ویژگی قطع بیاضی این است که از عرض باز می‌شود. یعنی اگر بخواهیم به‌تعبیر تناقض‌آمیز بگوییم عرضش از طولش بیشتر است. این هم در حوزۀ کودک و نوجوان به دلیل جذابیت قطع، کاربرد و رواج دارد.

قطع بعدی که رایج‌ترین قطع کتاب در حوزۀ چاپ و نشر است قطع «رقعی» نامیده می‌شود. بیشتر کتاب‌ها در زمینه‌های گوناگون به همین اندازه انتشار می‌یابند. ابعادش تقریباً ۱۴ در ۲۴ سانتی‌متر است. این دو کتاب یکی قطع رقعی با جلد سخت یا گالینگور است و دیگری قطع رقعی با جلد شومیز یا نرم است که از مقوای نرم در کتاب استفاده شده است. «رقعه» که رقعی از آن گرفته شده است به‌معنای نامه است و کاغذ نامه چون چنین ابعادی داشته قطع کتاب را هم قطع رقعی نام‌گذاری کرده‌اند.

قطع بعدی که بعد از قطع رقعی در صنعت چاپ و نشر رواج دارد قطع «وزیری» است. اینجا قطع وزیری را در دو جلد نرم و گالینگور یا سخت یا زرکوب می‌بینید. قطع وزیری معمولا ۱۶ در ۲۴ سانتی‌متر است. علت نام‌گذاری وزیری با قطعی که بعداً سخنش خواهد آمد روشن خواهد شد.

قطع بعدی قطع رایج بزرگ کتاب است در چاپ و نشر به نام قطع «رحلی». علت نام‌گذاری قطع رحلی پیداست. «رحل» دو قطعه تختۀ متقاطع است که باز و بسته می‌شود و این کتاب را به جهت سنگینی‌اش روی رحل قرار می‌دهند. معمولاً قرآن مجید را موقع قرائت روی رحل می‌گذاریم. این کتابی که دست من است چاپ عکسی از کهن‌ترین نسخۀ شاهنامۀ فردوسی است که سال ۶۱۴، سدۀ هفتم کتابت شده و به چاپ رسیده است.

مجری: به امانت گرفته‌اید یا برای خودتان است؟

دکتر شیوا: نه؛ این اصل نیست. چاپ عکسی است. این نسخه الان در موزۀ فلورانس ایتالیا نگه‌داری می‌شود. از آن عکس گرفته‌اند و در قطع رحلی به چاپ رسانده‌اند.

بزرگتر از قطع رحلی هم داریم و نامش قطع «سلطانی» یا قطع «تیموری» است. علت نام‌گذاری قطع وزیری اینجا آشکار می‌شود که قطع وزیری کوچکتر از قطع سلطانی است؛ از این رو چنین نامی گرفته است. کتابی که برای ملاحظۀ بینندگان آورده‌ام قرآن قدس است. نسخۀ خطی قرآنی که امروزه در گنجینۀ کتابخانۀ آستان قدس رضوی نگه‌داری می‌شود و به‌احتمال بسیار کهن‌ترین ترجمۀ فارسی از قرآن مجید است در میانۀ سال‌های ۲۵۰ تا ۳۵۰ هجری قمری. این نسخه‌برگردان است؛ یعنی چاپ عکسی از نسخۀ خطی ترجمۀ قرآن مجید. ۴۰ در ۵۰ سانتی‌متر است کم‌وبیش.

قطع «تیموری» نزدیک به قطع سلطانی و ۴۰ در ۳۰ سانتی‌متر است. این کتاب شاهنامۀ فردوسی و صحنه‌های نگارگری است از نسخۀ بایسنقری. بایسنقر میرزا از سلاطین تیموری بوده و شاهنامه‌ای را برای او کتابت کرده بودند از دورۀ تیموریان. و اساساً این قطع به‌خاطر این تیموری یا سلطانی نامیده می‌شود که برای کتابخانه‌های دربارها، کتابخانه‌های رسمی و شاهان در این قطع کتاب نگارش و کتابت می‌شده‌است.

مجری: با یک تیر چند تا نشان زدیم، هم معرفی کتاب انجام شد، هم راجع به کتاب‌ها توضیح دادید، هم اینکه راجع به کتاب‌واژه‌ها و قطع کتاب‌ها.

دکتر شیوا: این کتاب شاهنامۀ فردوسی که اکنون پیش چشم بینندگان گران‌مایه است نسخۀ بایسنقری است که در کاخ‌موزۀ گلستان نگه‌داری می‌شود.

مجری: مبحث امروز را ببندیم؟

دکتر شیوا: بله؛ البته کتاب‌واژه‌ها بسیار گسترده است و می‌توانیم بپردازیم به اصطلاحاتی که در بدنۀ کتاب مثل جلد، عطف، شیرازه، نوار نشان، چوب الف و مانند این‌ها هست.

۲ نظر ۲۶ مرداد ۹۷ ، ۰۵:۱۶

واژه‌شناسی - ۱۳

پنجشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۱۶ ق.ظ

زمان پخش: ۵ اردیبهشت ۹۷

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg، یازده دقیقه، چهار مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه از کانال تلگرام - ۱۷ مگابایت



دکتر شیوا: جلسۀ گذشته بحث تازه‌ای گشودیم با نام طرح‌واژه‌ها. طرح‌واژه، واژه‌ای است که نه بر رنگ، بلکه بر طرح و نقش دلالت می‌کند. طرح‌واژه‌ها را آغاز کردیم از خال‌خالی و راه‌راه و پلنگی و آلاپلنگی و گورخری. و خاطرنشان کردیم که واژۀ گورخر همان گور ایرانی است به‌رنگ خاکی، نخودی یا قهوه‌ای کم‌رنگ و گورِ اسب همان گور افریقایی است که راه‌راه است. امروز بحث طرح‌واژه‌ها را با طرح‌واژه‌ای آشنا و ساده دنبال می‌کنیم. «گل‌گلی»؛ که مجموعه‌ای است از گل‌های رنگارنگ یا گل و بته‌ها. اما بحث سر این است که در زبان فارسی یکی از فرایندهای واژه‌سازی‌مان تکرار است. یعنی با فرایند تکرار، واژه‌ای به نام مکرر پدید می‌آید که یکی از مفاهیمی که می‌رساند، تراکم، انبوهی و پرشماری است. برای نمونه شما را‌ه‌راه را که نگاه بکنید یعنی راه‌های بسیار دارد. خال‌خال همین طور. اما همین واژه‌های مکرر، مانند دسته‌دسته، تکه‌تکه که این مفهوم را می‌رسانند گاهی افزوده‌ای در پایان دارند. نمونه‌اش گل‌گلی است. یعنی یک پسوند «ی» به این واژۀ مکرر افزوده می‌شود. ما واژۀ چین‌چینی هم داریم. یا واژه‌هایی مانند غرغرو، پسوند پایانی‌اش «و» است؛ یعنی کسی که بسیار غر می‌زند. یا جیرجیرک که صدای این حشره تکرار می‌شود. اما این افزوده به جای پایان می‌تواند در میان هم قرار بگیرد. یعنی وقتی ما می‌گوییم رگ‌به‌رگ، روزبه‌روز، سرتاسر، حرف‌توحرف، پیچ‌درپیچ، این افزوده در میان دو بخش مکرر واژه جای می‌گیرد و همان مفهوم را می‌رساند.

باز گردیم به همین طرح‌واژۀ «گل‌گلی» که افزودۀ پایانی دارد. اما در میانش هم می‌توانیم افزوده‌ای بگذاریم و واژۀ گل‌مگلی یا گل‌من‌گلی را بسازیم. هر دو در زبان فارسی کاربرد دارد. این «مـ» احتمالاً صورت دیگری از «بـ» است. یعنی گل‌بگلی بوده که به این شکل درآمده. جالب اینجاست که در زبان فارسی خال‌مَخالی هم داریم که باز تکرار، مفید معنای بسیاری است.

و اما طرح‌واژۀ «چهارخانه» که دارای نقش‌های مربع پشت سر هم هست. این خانه‌ها هر کدام از این مربع‌هاست. چهار کمترین عددی است که وقتی در کنار خانه قرار می‌گیرد طرح چهارخانه را در ذهن فارسی‌زبانان تداعی می‌کند.

تصویر بعدی که نزدیک است به چهارخانه، «پیچازی» نامیده می‌شود. چون چهارخانه‌ها باهم ناهم‌اندازه هستند و درهم‌رفته. این طرح البته توأم با رنگ است. یعنی رنگ هم در طرح پیچازی تأثیرگذار است. خود واژۀ «پیچازی» جزء نخستینش «پیچ» نشان‌دهندۀ پیچ‌درپیچ بودن طرح‌های این طرح‌واژه است.

تصویر بعدی (شطرنجی) هم در پیوند با چهارخانه است؛ منتها فرقش با چهارخانه این است که خانه‌ها یک‌به‌یک رنگی و سفید هستند. شطرنجی منسوب است به واژۀ «شطرنج». شطرنج در زبان فارسی در حقیقت واژه‌ای معرب است؛ یعنی عربی‌شده. اصل واژه «چترنگ» بوده در فارسی میانه که زبان روزگار ساسانیان بوده و به عربی رفته و به‌صورت شطرنج درآمده است. اما ریشۀ چترنگ به‌احتمال بسیار برمی‌گردد به هندی باستان که «چتر» در آن هم‌ریشه با «چهار» است و چترنگ در حقیقت یعنی چهار عضو. چهار رکن اصلی بازی شطرنج که از میدان جنگ الهام گرفته شده است. یعنی پیاده‌ها، سواره‌ها، پیل‌سواران و سرانجام گردونه یا ارابه‌سواران که هر کدام نمادی در بازی شطرنج پیدا کرده‌اند.

در تصویر سمت راست گیاهی می‌بینیم که گلش با زمینۀ سفید یا بنفش است. گل باقلاست. تصویری که مشاهده می‌کنید گل باقلی یا گل باقلایی نامیده می‌شود. باقلا اصل واژه‌اش آرامی (یکی از زبان‌های سامی) یا یونانی است. دانه‌ای خوراکی است، قدری بزرگتر از لوبیاست که در نیام یا غلاف سبزرنگ قرار دارد. رنگ مرغی که اینجا می‌بینیم گل‌باقلایی است. یعنی نقش‌ها و رنگ‌های سیاه و سفید در زمینۀ مشخص.

مجری: مردم گل‌باقلایی نمی‌گویند. گل‌باقالی اشکالی دارد؟

دکتر شیوا: نه‌خیر؛ هیچ اشکالی ندارد. درست است.

مجری: این طرحی که روی پوست این مرغ است گل‌باقالی است؟

دکتر شیوا: بله؛ البته دقت بفرمایید که اینجا طرح و رنگ باهم آمیخته می‌شوند. در پیچازی، رنگ تأثیر داشت، در شطرنجی رنگ. بنابراین ما می‌توانیم واژه‌ای را به‌کار ببریم به نام رنگ‌طرح‌واژه‌ها. یعنی واژه‌هایی که هم رنگ هم طرح در آن سهم دارند.

تصویر بعدی طرح‌واژۀ «مرمری» است که یک سنگ آهکی دگرگون شده است و اصلش سفید است. ریشۀ واژه به یونانی باز می‌گردد. در یونانی مرمر به‌معنای صخره بوده که بعداً معنای سنگ سپید یا همین مرمر امروزی را پیدا کرده و در ساخت بناها از آن استفاده می‌شده به جهت مرغوبیت و زیبایی که داشته. مثلاً بنای تاج‌محل در جنوب دهلی نمای مرمری دارد. اما مرمری که امروز به‌عنوان طرح‌واژه به‌کار می‌رود در حقیقت «مرمریت» است. نوعی کمتر مرغوب از مرمر که رگه‌هایی در سنگ دیده می‌شود. البته همیشه سفید نیست و ممکن است کرم، قهوه‌ای، خردلی هم باشد.

طرح‌واژۀ بعدی پوست‌ماری است. این‌ها پولک‌های روی پوست مار است که طرح‌هایی روی آن قرار گرفته و خیلی هم تنوع دارد. طرح‌واژۀ پوست‌ماری منسوب است به پولک‌ها و طرح روی پوست مار.

مجری: این هم گل‌مرغی است.

دکتر شیوا: بله؛ این گل‌مرغ است. وقتی به قلمرو طرح‌واژه‌های سنتی نگارگری ایران قدم می‌گذاریم بحثی جداگانه و مستوفی می‌طلبد، اما اینجا اجمالاً یکی از طرح‌ها که گل‌مرغی است نمایش داده شده است. مقصود از گل، گل سرخ و مرغ، مرغ سحر یا همان بلبل است و این در قلمدان‌نگاری و تزئین طرح جلد قرآن مجید کاربرد داشته است.

۱ نظر ۲۵ مرداد ۹۷ ، ۰۵:۱۶

واژه‌شناسی - ۱۲

چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۳۸ ق.ظ

زمان پخش: ۲۲ فروردین ۹۷

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg، دوازده دقیقه، چهار مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه از کانال تلگرام - ۱۸ مگابایت



دکتر شیوا: اگر بینندگان گرامی به خاطر داشته باشند، ما چند هفته‌ای پیش از نوروز به رنگ‌واژه‌ها پرداختیم. از مشکی و آبی و قرمز آغاز کردیم، رنگ‌واژه‌های جانوران، جواهرات، گل‌ها و درختان را به میان آوردیم. یعنی طاووسی که به‌صورت طوسی درآمده در زبان فارسی، از آن گرفته تا پرکلاغی و تاج‌خروسی و همچنین عقیقی، فیروزه‌ای، یشمی، کهربایی و سرانجام رسیدیم به گلبهی و گلناری و صدری. بحث رنگ‌واژه‌ها را امروز به پایان می‌رسانیم با دو رنگ‌واژۀ دیگر.

گل بنفشه که اتفاقاً در اوایل بهار هم می‌روید و گلبرگ‌های یکرنگ و چندرنگ دارد که رنگ غالب آن بنفش است. شاید تصور شود که بنفشه مانند سبزه یا سپیده در سپیدۀ صبح که به‌رنگ سپید است، یا زردۀ تخم‌مرغ که به‌رنگ زرد است از بنفش به‌علاوۀ «ه» ساخته شده است. اما صورت کهن این واژه که به فارسی میانه، یعنی زبان فارسی در روزگار ساسانیان برمی‌گردد «ونفشگ» بوده و ونفشگ که ریشۀ هندی باستان دارد در اصل یعنی گل وحشی یا گل جنگلی. اما فارسی‌زبانان آن را با سبزه و زرده و سفیده قیاس یا مقایسه کرده‌اند و تصور کرده‌اند که از بنفش به‎علاوۀ «ه» ترکیب یافته. آن وقت این «ه» پایانی را که صدای «ـِ» می‌دهد انداخته‌اند و بنفش را از آن گرفته‌اند. به سخن دقیق‌تر اگر «سبزه» از سبز به‌علاوۀ «ه» ساخته شده باشد، «بنفش» از بنفشه منهای «ه» ساخته شده است.

رنگ‌واژۀ دوم رنگ جوگندمی است. اصطلاحاً به موی سیاه و سفید گفته می‌شود. یعنی به‌صورت مجازی به‌کار می‌رود نه دقیقاً به‌معنای جو و گندم. جو و گندم از غلات هستند. دانۀ گندم قدری روشن‌تر از جو به‌نظر می‌آید و وقتی که این دانه‌ها باهم درآمیخته شوند می‌تواند تداعیگر دو رنگ متفاوت مانند سیاه و سفید در موی سر باشد. در زبان فارسی امروز موی سیاه و سفید که به خاکستری می‌زند را موی جوگندمی و البته فلفل نمکی هم می‌گوییم. به فرد میانسال در ادب کهن فارسی می‌گفتند «دومو». یعنی دارای دو رنگ موی سیاه و سفید. چنانکه مولانا می‌گوید «آن یکی مرد دومو آمد شتاب، پیش آن آیینه‌دار مستطاب». پس رنگ‌واژۀ پایانی ما جوگندمی است؛ برابر با فلفل نمکی، یعنی سیاه و سفید درهم یا خاکستری.

مجری: بحث رنگ‌واژه‌ها به پایان رسید. ببینیم پروندۀ چه بحث دیگری را می‌خواهید باز کنید.

دکتر شیوا: از رنگ‌واژه‌ها مهار سخن را به دست طرح‌واژه‌ها بسپاریم. طرح‌واژه‌ها یا نقش‌واژه‌ها که تعبیر دیگری از آن است، ارتباط مستقیمی با رنگ ندارد؛ یعنی به طرح وابسته است. یکی از طرح‌واژه‌های ساده و آشنا «خال‌خالی» است. که خال در اینجا به‌معنای دایره‌های توپری است که کنار هم قرار گرفته‌اند. البته این خال‌خالی منظم است. یعنی هم اندازۀ خال‌ها هم فاصلۀ آن‌ها از یکدیگر باهم برابر است. اما ما خال‌خالی نامنظم هم داریم که اندازه و شکل خال‌ها و فاصله‌شان باهم یکسان نیست.

تصویر بعدی، طرح‌واژۀ پلنگی است. طرح پلنگی طرحی است که خال‌های نامنظم و سیاه دارد. گاهی دور این خال‌ها سیاه و درون آن‌ها قهوه‌ای است. این ممکن است از پوست پلنگ باشد یا طرحی برساخته و برگرفته از شکل پوست پلنگ باشد. ما در زبان فارسی آلاپلنگی هم داریم. آلا ممکن است هم‌ریشه با واژۀ آلا در فرانسوی باشد. چنانکه فرانسویان آلامُد دارند؛ یعنی مطابق مد، مانند مد. آلاپلنگی یعنی مانند پلنگ. یا برخی گمان کرده‌اند که از آلای ترکی به‌معنای خال‌دار گرفته شده است و بنابراین آلاپلنگی یعنی خال‌دار به‌شکل پوست پلنگ. البته باز هم چنانکه جوگندمی کاربرد مجازی داشت، آلاپلنگی هم به‌معنای درهم و برهم به‌کار می‌رود در زبان فارسی امروز.

تصویر بعدی طرح‌واژۀ ساده و آشنای راه‌راه است. یعنی خطوط موازی و راست. اما همین راه‌راه به‌گونه‌ای دیگر نام دیگری پیدا می‌کند که در تصویر بعدی می‌بینید.

مجری: شبیه پوست گورخر است.

دکتر شیوا: اصلاً ما طرح‌واژۀ گورخری در زبان فارسی داریم. یعنی همان راه‌راه، منتها با این فرق که خطوط راه‌ها باهم موازی نیستند و پهنا یا عرض راه‌ها هم باهم برابر نیست. دقیقاً برگرفته از پوست گورخر است. اما جالب اینجاست که گورخری که ما امروز در زبان فارسی می‌شناسیم و نام می‌بریم گور آفریقایی است. یعنی بومی سرزمین آفریقاست و بس. در ایران ما گورخر داشتیم؛ اما نه به این شکلی که راه‌راه است. در تصویر بعدی گور ایرانی را می‌بینید. جانور زیبایی است که گورخر واقعی هم همین است. بدن این جانور شباهت بسیار به خر دارد. خود واژۀ «گور»، واژه‌ای فارسی است که به‌احتمال، معنای اصلی‌اش زرد بود. اگر به این تصویر نگاه کنید، خواهید دید که گورخر هم رنگ نخودی یا قهوه‌ای کم‌رنگ دارد که به زردی می‌زند. 

مجری: به‌معنی خاک هم می‌گویند.

دکتر شیوا: بله؛ گور به‌معنای قبر و آرامگاه واژۀ دیگری از ریشۀ دیگر است.

مجری: خب این هم کمی رنگ خاک است.

دکتر شیوا: رنگ خاک هم می‌شود گفت. رنگ خاکی، نخودی، قهوه‌ای پررنگ که به زردی بزند رنگ گور ایرانی است. و زیستگاه این جانور بسیار کمیاب و متأسفانه در حال انقراض در سرزمین ما، چند نقطه در ایران بیشتر نیست. یکی در منطقۀ حفاظت شدۀ توران سمنان است، یکی در مهریز یزد و دیگری منطقۀ بهرام گور نیریز فارس. البته در دشت‌های ایران گور بسیار بوده اما شکار بی‌رویه‌اش به‌خاطر علاقه‌ای که شکارچیان به آن داشتند باعث نزدیکی آن به انقراض شده است. می‌دانید که بهرام پنجم ساسانی اصلاً لقب بهرام گور داشته است.

مجری: همان بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر، دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟

دکتر شیوا: بله؛ این بیت خیام دقیقاً گویای همین است. گور دوم را می‌توان به‌معنای قبر گرفت. البته می‌دانیم که بهرام در پی شکار گوری تاخت و در درون غاری ناپدید شد. یعنی گورخر این بار او را به دام انداخت. پس بحث را ببندیم که گورخر در حقیقت گور ایرانی است و گور افریقایی نام درستش گور اسب است. منتها این واژه در زبان فارسی به طرح گورخری رایج شده است. و آخرین تصویر، ماهی گورخری است که طرح‌واژۀ گورخری بر پوست این ماهی آبزی‌دانی یا آکواریومی هم دیده می‌شود.

۲ نظر ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۰۵:۳۸

واژه‌شناسی - ۱۱

جمعه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۷، ۰۶:۴۲ ق.ظ

زمان پخش: ۲۳ اسفند ۹۶

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg سیزده دقیقه، چهار مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه (۱۳ دقیقه، ۱۶ مگابایت)

لینک دانلود از کانال تلگرام



همون طور که قبلاً هم گفتم، ما تو این برنامه فقط با رنگ‌واژه‌ها آشنا نمی‌شیم و علاوه بر شعرهای زیبایی که لابه‌لای بحث خونده میشه، با شهرها و سوغاتی‌ها و مشاهیر ایران هم آشنا می‌شیم. تو این برنامه من با یکی از شاعران معاصر آشنا شدم، فهمیدم رخش (اسب رستم) سفید نبوده و قرمز بوده (خدایی وقتی اینو شنیدم تمام تصوراتم از شاهنامه با خاک یکسان شد و به فنا رفت)، برای اولین بار رنگ سدری و پشت‌گلی رو دیدم و فهمیدم تلفظِ دیگر خردَل، خردِل هست. ولی از اونجایی که وقتی دکتر شیوا راجع به خردل می‌گفت مجری هم حرف می‌زد، متوجه نشدم صورت کهن‌ترش کدومه. خردِل یا خردَل؟!

گفتم رخش، یاد سریال چهل سرباز افتادم. تولیدِ سال ۸۶ بود و جزو معدود سریال‌های مورد علاقه‌ام. حالا برای اینکه از بابت رنگ رخش مطمئن شم نشستم دوباره می‌بینمش و هی فکر می‌کنم چرا این همه سال فکر می‌کردم سفید بود. 

یکی از قسمت‌های سریال (نبرد رستم و اسفندیار): www.aparat.com/v/1jpXV

* * *

دکتر شیوا: هفتۀ گذشته در بررسی رنگ‌واژه‌های گل‌ها و گیاهان ما چند گل و گیاه را بررسی کردیم. یعنی از ارغوانی آغاز کردیم، بیدمشکی، گل‌بهی، گلناری، نیلوفری و سرانجام به گل سوسن رسیدیم که الان هم در نمایشگر دیده می‌شود. هفتۀ گذشته یکی از همکاران شما به من یادآور شدند که در کنار بیت حافظ چرا از شعر سهراب یادی نکردید؟ اینجا هم باید به‌درستی یاد کرد از شعر بلند «صدای پای آب» سهراب سپهری، شاعر نوسرا و نقاش نامدار اهل کاشان که جایی در توصیف لطافت نگاه شاعرانه می‌گوید: «شاعری دیدم هنگام خطاب به گل سوسن می‌گفت شما». به هر صورت رنگ‌واژۀ سوسنی برگرفته از گل سوسن است و همچنان که ملاحظه می‌کنید بنفش کم‌رنگ به‌شمار می‌آید.

مجری: برویم سراغ رنگ بعدی و گل بعدی.

دکتر شیوا: این گل، گل یاس است. یاس گلیست با گلبرگ‌های سرخ، سفید و بنفش که از این میان رنگ سفید برای مردم شناخته‌تر است. اما رنگ‌واژۀ یاسی در همان طیف بنفش قرار می‌گیرد؛ منتها بنفش بسیار روشن. یعنی روشن‌تر از بنفش سوسنی. یاسی روشن‌تر از سوسنی است. گل یاس درختچه‌ایست بسیار معطر و اینجا بایسته است یادی کنیم از شاعر معاصر، شاعر چیره‌دست کرمانشاهی، احمد عزیزی که در اسفندماه سال گذشته پس از دورۀ اغمای طولانی متأسفانه درگذشت. او در مثنوی‌ای در وصف یاس می‌گوید که:

یاس بوی مهربانی می‌دهد عطر دوران جوانی می‌دهد
یاس‌ها یادآور پروانه‌اند یاس‌ها پیغمبران خانه‌اند
یاس را آیینه‌ها رو کرده‌اند یاس را پیغمبران بو کرده‌اند
یاس بوی حوض کوثر می‌دهد عطر اخلاق پیمبر می‌دهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود دانه‌های اشکش از الماس بود

مجری: خیلی متشکرم از انتخاب به‌جا و درستتان و اینکه برویم سراغ رنگ بعدی‌مان اگر صحبتمان راجع به این رنگ تمام شده است. زعفرانی است؟

دکتر شیوا: بله؛ زعفران همچنان که می‌بینید گیاهی است که گل‌های سفید و اغلب بنفش‌رنگ دارد. از کلالۀ این گل، چنانکه در تصویر آشکار است، در بخش انتهایی گل ماده‌ای به‌دست می‌آید که طلای سرخ نامیده می‌شود و همان زعفران است. زعفران، بی‌گمان خاستگاه و منشأش ایران است؛ به‌ویژه خراسان رضوی و خراسان جنوبی. چه شهرهایی معروفند به زعفران؟

مجری: قائن؟ نیشابور؟ و بیرجند؟ درست است؟

دکتر شیوا: بله؛ نیشابور از خراسان رضوی و قائن و بیرجند از خراسان جنوبی. شهرهای خراسان رضوی مانند گناباد و تایباد و تربت حیدریه و تربت جام هم زعفران‌های مرغوبی دارند. اما نکتۀ جالب اینجاست که بنابه پژوهش‌ها نخستین خاستگاه زعفران به‌احتمال، رشته‌کوه‌های زاگرس و دامنه‌های کوه الوند بوده که زعفران به‌صورت خودرو در آنجا می‌روید و همین امروز هم در شهرهای همدان و تویسرکان زعفران به‌دست می‌آید.

مجری: چه جالب. تویسرکان را بیشتر به گردویش می‌شناختیم. حالا دیگر به زعفران هم باید بشناسیم. برویم سراغ رنگ بعدی.

دکتر شیوا: این مرتبط است با رنگ زعفرانی. زعفران همچنان که دیدید سرخ مایل به نارنجی بود. زعفرانی هم همین رنگ است. گاهی البته به زرد هم اطلاق شده است در ادب فارسی. اما تصویرهایی که بینندگان اینجا ملاحظه می‌کنند، تصویر اسب رستم دستان، رخش است؛ رخش رخشنده. و تصویر سمت راست، خردنگاره یا مینیاتوری از استاد محمود فرشچیان است. خان سوم که نبرد رخش و رستم با اژدهاست.

مجری: راجع به رخش اگر اجازه بدهید من نکته‌ای را عرض کنم؛ اگر اشتباه می‌کنم اصلاح کنید. در شاهنامۀ فردوسی و در داستان هفت‌خان رستم در خان اول رخش به‌تنهایی و بدون حضور رستم به جنگ با شیر می‌رود که پیروز هم از این نبرد بیرون می‌آید. درست است؟

دکتر شیوا: بله؛ فردوسی در وصف رخش بیتی دارد که برخی تصورها را دربارۀ رنگ رخش که گمان می‌کنند سفید است، کنار می‌زند. فردوسی می‌گوید «تنش پرنگار از کران تا کران، چو داغ گل سرخ بر زعفران». یعنی رخش سرخ‌رنگ بوده، زمینۀ رنگی بدن رخش نارنجی است، اما خال‌های سرخ‌رنگ روی آن قرار گرفته است. چنانچه در این تصویر کم‌وبیش پیداست. تصویر سمت چپ نگاره‌ای از یک نسخۀ خطی شاهنامه است که اتفاقاً همان خان اولی که به آن اشاره کردید را نشان می‌دهد. که البته شکم و پیشانی رخش در این تصویر، سفید نمایان شده است. بنابراین رنگ رخش زعفرانی بوده است. فردوسی در شاهنامه گاه رخش را گلرنگ، آتشی و بور هم نامیده است. البته بور به‌معنای طلایی امروز یا زرد نیست بلکه در ادب کهن فارسی بور مترادف با سرخ است.

مجری: پس خیلی خوب شد که شما اشاره کردید رخش سفیدرنگ نبوده و با توجه به استنادهایی که دکتر علی شیوا کردند و ارجاعی که ما را به شاهنامه دادند، رخش سرخ بوده است. سرخ مایل به نارنجی و یا زعفرانی. برویم سراغ رنگ بعدی. 

دکتر شیوا: رنگ‌واژۀ منسوب به گل سرخ و گلی است. به رنگ سرخ روشن. اما این تصویر برای این انتخاب شده است که ما رنگ دیگری منسوب به گل سرخ را بگوییم و آن پشت‌گلی است. پشت گلبرگ‌های گل سرخ رنگ سرخ مایل به صورتی است. پس منظور از رنگ‌واژۀ پشت‌گلی سرخ مایل به صورتی است. همین جا خاطر نشان کنیم که در ادب فارسی وقتی گل به تنهایی به‌کار می‌رود، غالباً منظور، گل سرخ است. چنانکه ما این واژه را در گلاب مشاهده می‌کنیم. و می‌دانیم که گلابِ کجا شهرۀ جهان است؟ 

مجری: گلاب قمصر کاشان. 

دکتر شیوا: و باز هم خوب است بدانیم که افزون بر کاشان در استان اصفهان، در استان فارس، شهر میمند یکی از مرغوب‌ترین گلاب‌های ایران استحصال می‌شود یا به‌دست می‌آید.

مجری: ولی این رنگ کم‌کاربرد است. یعنی خیلی در ادبیات عامیانه استفاده نمی‌شود. فلان رنگ پشت‌گلی است. درست می‌گویم؟

دکتر شیوا: درست است. ولی در گذشته خیلی کاربرد گسترده‌ای به‌خصوص میان عوام داشته است.

مجری: برویم سراغ رنگ بعدی.

دکتر شیوا: این یک گیاه علفی است که چندان شناخته نیست؛ روناس. روناس گیاهی است که ریشه‌های باریک و دراز و استوانه‌ای‌شکل و غدۀ سرخ تیره دارد. از ریشه و غدۀ گیاه روناس رنگ قرمزی به‌دست می‌آید که بسیار مرغوب است و از دیرباز در قالی ایرانی کاربرد داشته است. بنابراین روناسی منسوب به گیاه روناس و یکی از رنگ‌های پرکاربرد قالی ایرانی است. 

مجری: برویم سراغ رنگ بعدی.

دکتر شیوا: نوعی از طیف رنگ سبز، سبز سدری است. سدر در حقیقت یک درخت مدیترانه‌ایست از خانوادۀ کاج. برگش را می‌سایند، به این صورت درمی‌آید. آن را با آب که مخلوط می‌کنند کف می‌کند و برای شست‌وشو کاربرد داشته و همچنان دارد. البته یک درختی در ایران است که کُنار نامیده می‌شود و برگ کنار برگی است تقریباً قلبی‌شکل، و با سدر از یک خانواده نیست. اما به همان درخت و باز به برگ ساییده‌اش هم سدر گفته می‌شود. یعنی رنگ سبز سدری سبزی است که اندک مایۀ قهوه‌ای با آن آمیخته شده است. البته میزان این قهوه‌ای برای نمونه از رنگ زیتونی کمتر است.

مجری: یعنی زیتونی تیره‌تر است و بعد یشمی که خیلی تیره است. برویم سراغ رنگ بعدی.

دکتر شیوا: این دانه‌ها، دانه‌های خردل هستند. خردل گیاهی علفی است از خانوادۀ شب‌بو که دانه‌های آن را می‌سایند و به‌صورت گرد یا پودر درمی‌آوردند. و رنگ خردلی رنگ زردی است که مایل می‌شود به قهوه‌ای.

مجری: خردَل درست است یا خردِل؟

دکتر شیوا: هر دو درست است.

۶ نظر ۲۴ فروردين ۹۷ ، ۰۶:۴۲

واژه‌شناسی - ۱۰

پنجشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۱۰ ق.ظ

زمان پخش: ۱۶ اسفند ۹۶

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg نه دقیقه، سه مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه (۹ دقیقه، ۱۴ مگابایت)

لینک دانلود از کانال تلگرام



به‌مناسبت اینکه این برنامه نزدیک روز درختکاری بود، راجع به رنگ گل‌ها و گیاهان صحبت شد و از اونجایی که من از گل‌ها فقط رز رو می‌شناسم به‌شخصه با بهت و حیرت برنامه رو نگاه می‌کردم و هر لحظه دری از درهای گیاه‌شناسی به رویم باز می‌شد. ضمن اینکه فقط با رنگ‌ها و گل‌ها آشنا نمی‌شیم و دکتر شیوا لابه‌لای حرف‌هاشون کلی بیت خوشگل هم میارن. و تندیس بهترین رنگی که باهاش آشنا شدم هم میدم به سوسنی.

* * *

دکتر شیوا: ما در قلمرو واژه‌شناسی به رنگ‌واژه‌ها رسیدیم. آغاز رنگ‌واژه‌ها با ریشه‌شناسی رنگ‌هایی مانند قرمز و آبی و مشکی بود و دامنۀ این بحث کشید به رنگ‌واژه‌هایی که برخاسته از نام جانوران هستند. طوسی که به طاووس مربوط بود و سبز کله‌غازی و سیاه پرکلاغی و تاج‌خروسی. هفتۀ گذشته رنگ‌واژه‌های فلزات و سنگ‌های قیمتی و گران‌بها را بررسی کردیم. برای نمونه لاجوردی و فیروزه‌ای و طلایی و یشمی و مسی و جیوه‌ای و سربی و یاقوتی و مانند این‌ها. امروز به‌مناسبت، می‌پردازیم به رنگ‌واژه‌های درختان، گل‌ها و گیاهان. چون روز گذشته، ۱۵ اسفندماه، روز درختکاری هم بوده، به‌جاست که دربارۀ رنگ‌واژه‌هایی که از درختان برگرفته شده‌اند، سخن بگوییم.

مجری: شروع کنیم. چه رنگ خوبی. صورتی است؟

دکتر شیوا: این رنگ، در حقیقت درختی که می‌بینید درخت ارغوان است. درخت بلندی با گل‌های سرخ تقریباً گرد که هفتۀ گذشته هم به‌مناسبت رنگ عقیقی، گفتیم که «ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد» و این گلبرگ‌های سرخش را در شعر حافظ به عقیق تشبیه کرده‌اند. در اینجا ما رنگ ارغوانی را می‌بینیم که رنگ سرخ با ته‌رنگ بنفش است. رنگ چشم‌نوازی است که برگرفته از درخت ارغوان و گل‌های زیبای آن است. 

مجری: برویم سراغ رنگ بعدی. گل‌بهی؟

دکتر شیوا: بله؛ میوۀ به که میوۀ شناخته‌ای است. میوه‌ای تقریباً گرد، زردرنگ، کرک‌دار، سفت و خوراکی. و جالب است که دانۀ این میوه هم که به به‌دانه مشهور است جنبه و مصرف دارویی دارد. اما گل‌های به، پیش از رسیدن و پدید آمدن میوه به این رنگ است و ما رنگ گل‌بهی را از همین جا گرفته‌ایم. در حقیقت اگر دقت کنیم شاید بشود گفت یک صورتی مایل به نارنجی رنگ گل‌بهی است. رنگِ گلِ به.

مجری: صورتی یواش است. از گل‌بهی برویم به رنگ بعدی.

دکتر شیوا: این گلِ درخت انار است و به گلنار شناخته می‌شود. گل درخت انار همچنان که می‌بینید به رنگ سرخ است و این سرخ هم یک مقداری مایل به نارنجی است. بنابراین رنگ‌واژۀ گلناری برگرفته از گل انار و سرخ مایل به نارنجی است. سعدی در قصیده‌ای به این شکل یاد می‌کند که «تا نه تاریک بُود، سایۀ انبوه درخت، زیر هر برگ چراغی بنهند از گلنار». یعنی گلنار مانند چراغی است برای روشن ساختن سایۀ تاریک درخت انبوه انار. درخت دیگر، درخت بیدمشک است. نوعی از درخت بید که بیدمشک یا بیدِ مِشک شناخته می‌شود و گل‌های معطری دارد که در فصل اسفند پدیدار می‌شوند. رنگ بیدمشکی هم منسوب به همین درخت است. سبز بسیار روشن می‌شود بیدمشکی.

مجری: سبز یواش. من همه را یواش می‌گویم. جالب است بدانید که درخت بیدمشک از اولین درختانی است که در اواخر اسفند و اوایل فروردین به‌خصوص در شمال غرب ایران گل می‌دهد و سرسبز می‌شود. عرق بیدمشک هم که در جریانش هستید. یکی از عرقیجات بسیار درجۀ یک است و برای اعصاب و کم‌خونی و رماتیسم خیلی خوب است. حالا که اسمش آمد گفتم از خواصش هم بگویم استفاده کنید. هم از رنگش، هم از عرق بیدمشک هم از طبیعت زیبایی که بیدمشک خلق می‌کند.

دکتر شیوا: این را هم من به گفتار سودمند شما بیفزایم که مرغوب‌ترین نوع عرق این گل، یعنی عرق بیدمشک برای شمال غرب است و نقلی که عطرمایه یا اسانس این گل را دارد در شمال غرب ایران و در شهر ارومیه به‌دست می‌آید. رنگ بعدی را ببریم به سوی گل‌ها. این گل، گل نیلوفر است. گل نیلوفر دو نوع دارد؛ یکی نیلوفر آبی که معمولاً در آبگیرهای مناطق معتدل در سطح آب می‌روید و دیگری گلی است که از خانوادۀ پیچک صحرایی است و حالت شیپوری‌شکل و رنگ‌های گوناگون دارد. در ادب فارسی معمولاً رنگ کبود یا لاجوردی گل نیلوفر مطرح بوده و گل نیلوفر را به همین نام می‌شناختند. ناصر خسرو شاعر نامدار سدۀ پنجم هجری قمری در قصیده‌ای بسیار پرآوازه وجود انسان را به یک درخت مانند کرده است و گفته است که اگر این درخت برخوردار از میوۀ دانش بشود، آدمی می‌تواند بر طبیعت تسلط پیدا کند و آسمان را زیر پای خودش دربیاورد و چیره بشود بر طبیعت. «درخت تو گر بار دانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را». مراد از چرخ نیلوفری همان گنبد کبود یا آسمان لاجوردی است. دربارۀ لاجورد هم که هفتۀ پیش سخن گفتیم.

مجری: تصویر بعدی با توجه به زمانمان فکر می‌کنم تصویر آخرمان باشد.

دکتر شیوا: این رنگ سوسنی است و بنابراین گل سوسن. البته این یک نوع، با یک رنگ خاص است که گلبرگ‌ها و کاسبرگ‌هایش به این شکل قرار می‌گیرد و ما در ادب فارسی هم نوعی از گل سوسن داریم که پنج گلبرگ و پنج کاسبرگ دارد و به سوسن ده‌زبان مشهور است. چون این گلبرگ‌ها و کاسبرگ‌هایش شبیه به زبان هستند. از قضا حافظ هم در بیتی می‌گوید که «به‌سان سوسن اگر ده‌زبان شود حافظ، چون غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد». یعنی حافظ حتی اگر ده زبان هم داشته باشد و در سخنوری یکه‌تازتر از این باشد، باز در وصف جمال تو عاجز و ناتوان است.

۵ نظر ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۱۰

واژه‌شناسی - ۹

چهارشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۰۷ ق.ظ

زمان پخش: ۹ اسفند ۹۶

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg شانزده دقیقه، پنج مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه (۱۶ دقیقه، ۱۹ مگابایت)

لینک دانلود از کانال تلگرام



این بحث، ادامۀ بحث قبله و رنگ‌های دیگه‌ای مثل فیروزه‌ای و کهربایی و یاقوتی و یشمی و طلایی و... بررسی میشه. نکتۀ خوب و خوشایند این قسمت اونجا بود که دکتر شیوا اشتباه لفظی برنامۀ قبلشون که یه بار به سیاه پرکلاغی گفتن سبز پرکلاغی رو تصحیح کردن. البته من موقع تایپ برنامۀ قبل، همون سیاه پرکلاغی رو نوشتم. چون فقط یه بار به جای سیاه گفتن سبز و واضح بود که سهواً کلمۀ سبز رو به‌کار بردن؛ ولی این دقت و اهمیتشون به محتوای برنامه‌ها و پیگیری و تصحیح اشتباهات قبل برام جالب بود. حسِ اعتمادِ بیشتری نسبت به مطالب و سندیت داشتنشون به آدم دست میده. مشارکت و همکاری مجری هم توی بحث‌ها خوبه؛ ولی اونجاهایی هم که میزنه به جاده خاکی و میگه من برخلاف بقیۀ خانوما طلا دوست ندارم یا چقدر تو امتحانات از جیوه سؤال می‌دادن و چرا فرهنگستان به جای مهندس برق، مهندس کهربایی رو تصویب نمی‌کنه، چقدر این رنگو دوست دارم و چقدر ظروف مسی مد شده رو دوست نداشتم. اینا رو معمولاً تایپ نمی‌کنم و نمی‌دونم چه تأثیری روی شنونده می‌ذارن این نکات حاشیه‌ای و خوبن و خستگی شنونده رو کم می‌کنن یا نه، ولی تمرکز و رشتۀ افکار من به‌شخصه به هم می‌ریزه وقتی بحث منحرف میشه یا سؤال بی‌ربط یا کم‌ربط پرسیده میشه و اگه خودم سخنران باشم ممکنه دیگه نتونم بحث رو ادامه بدم.

* * *

دکتر شیوا: هفتۀ گذشته در پهنۀ واژه‌شناسی به قلمرو رنگ‌واژه‌ها قدم گذاشتیم و دیدیم که پارۀ رنگ‌ها چه خاستگاهی دارند و از چه ریشه‌ای پدید آمده‌اند. برای نمونه گفتیم که مِشکی یا همان مُشکی به رنگ مُشک است، قرمز با واژۀ کرم ارتباط دارد، اما آبی به احتمال بسیار به رنگ آب نیست؛ بلکه آب در آنجا معنای درخشش و جلا دارد و آبی معنای درخشان را دارد. سپس رسیدیم به رنگ‌هایی که نامشان برگرفته از نام جانوران است. برای نمونه سبز کله‌غازی و سیاه پرکلاغی، تاج‌خروسی و طوسی هم گفتیم که کوتاه‌شدۀ طاووسی است. و باز دیدیم که از آن سو نام کبوتر از رنگ کبود گرفته شده است. امروز می‌خواهیم در قلمرو رنگ‌واژه‌ها بپردازیم به رنگ‌هایی که نامشان برگرفته از سنگ‌ها و فلزات است.

مجری: امیدوارم کهربایی که من خیلی دوستش دارم در رنگ‌های امروز باشد. حالا از کدام یک از رنگ‌ها می‌خواهیم شروع کنیم؟

دکتر شیوا: می‌خواهیم از رنگ فیروزه‌ای آغاز کنیم. رنگ بسیار دلخواه و دوست‌داشتنی فیروزه‌ای که نوعی آبی درخشان است. رنگ فیروزه‌ای خود واژه‌اش معرب یا عربی‌شدۀ پیروزه است و همین ممکن است این گمان را پیش بیاورد که با پیروز به‌معنای ظفرمند و غالب نسبتی دارد. اما چنین نیست. ریشه‌اش با «روز» از یک خاستگاه است. یعنی پیروزه به‌معنای سنگ درخشان و تابناک است. نوع عالی‌اش هم همین شکل است، اما رنگ‌های دیگری هم دارد. برای نمونه آبی مایل به سبز یا سبز مایل به زرد هم در فیروزه دیده می‌شود. اما نوع بسیار مرغوب و ناب و خالصش آبی درخشان با رگه‌های سفید و قهوه‌ای است. رنگ فیروزه‌ای هم منسوب به همین سنگ است. البته معدن اصلی و خاستگاه کهن فیروزه در شهر نیشابور است.

مجری: چقدر هم در طرح‌های ایرانی-اسلیمی ما از رنگ فیروزه‌ای استفاده شده است و کلاً رنگ فیروزه‌ای ما را می‌برد به حال و هوای مساجدمان. در طرح‌هایی که در مساجد و معماری مساجد استفاده می‌شود، خیلی از رنگ فیروزه‌ای استفاده می‌شود. و اینکه پس شما گفتید نگوییم سبز فیروزه‌ای، بگوییم آبی فیروزه‌ای. چون خیلی‌ها از سبز فیروزه‌ای در کلامشان استفاده می‌کنند.

دکتر شیوا: بله؛ آبی فیروزه‌ای نزدیک‌تر است. ولی همچنان که می‌بینید آبی مایل به سبز هم در برخی از این فیروزه‌ها دیده می‌شود.

مجری: سنگ بعدی چه سنگی است؟

دکتر شیوا: یاقوتی رنگ‌واژۀ بعدی است. خود واژۀ یاقوت عربی‌شدۀ «یاکند» فارسی است که ما به همان صورت یاقوت در زبان فارسی به‌کار می‌بریم. سنگ بسیار گرانبهایی است که در جواهرسازی کاربرد دارد و به رنگ‌های سرخ، زرد و کبود در طبیعت یافت می‌شود. اما آنچه در مورد یاقوت از همه پرآوازه‌تر است همین رنگ است؛ یعنی سرخ درخشان. و رنگ یاقوتی از اینجا گرفته شده است. یاقوت سرخ درخشان را در ادب فارسی با نام یاقوت سرخ، یاقوت احمر، یاقوت آتشی یا یاقوت رمّانی می‌شناسند. رمّان واژه‌ای عربی به‌معنای انار است. چون یاقوت به رنگ دانه‌های انار درخشش دارد، یاقوت رمّانی هم نامیده شده است. 

مجری: بحث یاقوت تمام شد؟

دکتر شیوا: بله؛ رنگ بعدی نوعی رنگ سبز است. سبز یشمی. یشم یکی از سنگ‌های گرانبهاست که طیف گوناگونی از رنگ‌ها را دربرمی‌گیرد؛ اما آنچه از همه بیشتر شهرت دارد سبز تیره است. سبز تیره به‌معنای سبز یشمی در زبان فارسی به‌کار می‌رود. رنگ بعدی، رنگ طلایی است که برگرفته از طلاست. البته طلا واژه‌ایست اصلاً عربی. طِلا گفته می‌شود و به‌صورت طِلی هم در فارسی به‌کار می‌رفته‌است. طلی در «زرِ طلی» به‌معنای زر خالص است که برای پوشاندن پاره‌ای از فلزات استفاده می‌شده‌است و بعداً معنای طلای امروزی را گرفته است. رنگ طلایی زرد درخشان است. البته ما در ترکیب‌هایی مانند طلای سبز هم با این رنگ مواجه هستیم. مقصود از طلای سبز، جنگل است. یا طلای سیاه داریم که نفت است و اخیراً طلای کثیف هم به‌کار می‌رود.

مجری: برای زباله‌هایی که قرار است بازیافت شوند.

دکتر شیوا: رنگ بعدی کهربایی است. کهربا همچنان که می‌بینید رنگ زرد مات دارد و صمغ سخت‌شده و فسیل یا سنگواره‌شدۀ درخت است که به این صورت در طبیعت یافت می‌شود و در جواهرسازی کاربرد دارد. پیش‌تر گفتیم که کهربا با وجود الکتریسیتۀ ساکن می‌تواند کاه را جذب کند و از این رو آن را کهربا نامیده‌اند. و گفتیم که عرب‌ها به جای برق واژۀ فارسی کهربا را به‌کار می‌آورند و «مهندس کهربایی» برابر «مهندس برق» ماست در زبان عربی.

مجری: این یکی خیلی حیف است. کهربا به این خوشگلی داریم، کاش خودمان هم بگوییم کهربا. بگوییم مهندس کهربا. یا مثلاً کهربا رفت. قشنگ‌تر از برق نیست؟ تا به حال در فرهنگستان بحث نشده این واژۀ کهربا را جایگزین واژۀ عربی برق کنیم؟

دکتر شیوا: دربارۀ جایگزینی واژه‌های عربی فرهنگستان بحث‌های گوناگونی وجود دارد. واژه‌های عربی دیرینگی بسیاری در زبان ما دارند. شاید بشود گفت پاره‌ای از واژه‌های عربی قدمتی بیش از هزارساله دارند و بسیاری از آن‌ها در روند فارسی‌شدگی قرار گرفته‌اند. یعنی مانند واژۀ فارسی در زبان ما کاربرد پیدا کرده‌اند. و کمابیش، بیش از صد سال است که هیچ واژه‌ای از زبان عربی به فارسی راه نیافته است.

مجری: برویم سراغ سنگ بعدی.

دکتر شیوا: این سنگ زیبا عقیق است. رنگ عقیقی برگرفته از همین سنگ است. یعنی سنگی کدر است که طیف رنگی‌اش از زرد و صورتی تا جگری را دربرمی‌گیرد. یعنی قرمز تیرۀ مایل به سیاهی. و جواهر زیبایی است که انواع بی‌رنگش بسیار گران‌بهاست. مولانا هم در غزلی می‌گوید «برسان سلام و خدمت، تو عقیق بی‌بها را». مقصود از بی‌بها یعنی چندان گران‌بهاست که نمی‌شود بر آن بها و قیمتی نهاد. حافظ در یک غزلی که در وصف بهار سروده شده، آغازش هم این است که

نفس باد صبا مشک‌فشان خواهد شد عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

ارغوان درختی است با گل‌های گرد، به رنگ سرخ با ته‌رنگ بنفش. اما حافظ می‌گوید ارغوان گلبرگ‌های خودش را در فصل بهار که فصل آشتی و مهرورزی است، تقدیم می‌کند به سمن (یاس). و نرگس هم با مهرورزی به شقایق نگاه می‌کند.

مجری: برویم سراغ بعدی. مسی. چقدر ظروفش جدیداً کاربرد زیادی پیدا کرده و چقدر به‌لحاظ سلامتی دارد توصیه می‌شود که از ظروف مسی استفاده کنیم و اینکه شما تصویر ظرف مسی را انتخاب کردید، جا داشت که از آن صحبت شود.

دکتر شیوا: اینجا رنگ مسی است که می‌شود زرد مایل به سرخ یا نارنجی براق گفت. و همچنان که گفتید کاربرد بسیاری در ساخت ظروف قدیمی داشته و امروزه هم دارد جای خودش را بازیابی می‌کند. رنگ بعدی، لاجوردی است. رنگ بسیار چشم‌نوازی است. لاجِورد یا لاجورد که در فارسی با «ژ» هم تلفظ می‌شده به‌صورت «لاژورد» که نوعی کانی آبی‌رنگ است و اتفاقاً در معادن مس هم یافت می‌شود و کم و بیش با رنگ کبود و نیلی مترادف و هم‌معناست. نیلی هم بعدها به آن خواهیم رسید که برگرفته از گیاه نیل است. یعنی نوعی آبی سیر؛ و کبود هم که نوعی آبی تیرۀ مایل به خاکستری است و لاجوردی با این دو رنگ هم‌معناست. رنگ بعدی رنگ فلز مایع (جیوه) است. این رنگ، رنگ نقره‌ای است با جلای بسیار و براق است. البته سمت چپی در حقیقت رنگی است نزدیک به جیوه‌ای که به آن رنگ سربی می‌گوییم. به‌خاطر اینکه همان جلای نقره‌ای را دارد، اما مات و کدر است.

مجری: الان هم سربی را گفتیم هم جیوه‌ای را؟

دکتر شیوا: بله؛ سمت راست، رنگ جیوه‌ای است به‌سبب جلای نقره‌ای درخشانی که دارد و سمت چپ، همان نقره‌ای است منتها جلای مات یا کدر دارد. رنگ مربوط به سنگ‌ها و فلزات به پایان رسید. اما اگر بینندگان گرامی مایل باشند، ما از هفتۀ آینده به رنگ‌هایی می‌پردازیم که برگرفته از نام گیاهان، گل‌ها و میوه‌هاست؛ نمونه‌اش نیلی و اناری و واژه‌هایی از این دست. و بعد به واژه‌شناسی جانوران؛ برای نمونه قناری، بلبل، باز، عقاب و امثال این‌ها.

۶ نظر ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۰۷

واژه‌شناسی - ۸

سه شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۱۹ ق.ظ

زمان پخش: ۲ اسفند ۹۶

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg پانزده دقیقه، پنج مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه (۱۵ دقیقه، ۱۹ مگابایت)

لینک دانلود از کانال تلگرام



این برنامه و یکی دو برنامۀ بعدی راجع به رنگ‌ها و رنگ‌واژه‌ها و ریشۀ اونهاست. اعتراف می‌کنم نمی‌دونستم انقدر رنگ تو دنیا وجود داره و با همون سه چهار تا رنگ قرمز و آبی و زرد و سبز کارامو راه می‌نداختم. حتی شاید درک برنامه برای آقایون هم یه کم سخت باشه؛ چون شنیدم اونا هم دنیا رو با سه چهار تا رنگ تعریف و توصیف می‌کنن و زیاد وارد جزئیات نمی‌شن. خلاصه که تو این برنامه و برنامه‌های بعد با موشی و میشی و شتری و کله‌غازی و تاج‌خروسی و پرکلاغی و سرخابی و ده‌ها رنگ دیگه آشنا میشیم. بدون دیدن فیلم برنامه و با خوندن متن هم بحث قابل درکه، ولی اگه بخواین رنگ‌ها رو ببینید، فایل ویدئویی رو هم بارگیری (دانلود) کنید؛ چون دکتر با خودشون عکس هم آوردن و حین توضیح، عکس‌ها رو هم نشون میدن. و به‌نظر می‌رسه مجری‌مون فوتبالیه و هر جا بحث آبی و قرمزه بحثو می‌بره سمت استقلال و پرسپولیس.

* * *

مجری: امروز قرار است راجع به رنگ‌ها باهم صحبت کنیم. ببینیم که ریشۀ این رنگ‌ها از کجا می‌آید و اینکه چرا مثلاً به سیاه یا مشکی می‌گوییم مشکی. در خدمت جناب آقای دکتر علی شیوا هستم؛ نمایندۀ محترم فرهنگستان زبان و ادب فارسی که با زبان شیواشان می‌توانند خیلی خوب به ما توضیح دهند که چرا رنگ‌ها به این نام شناخته شده‌اند. می‌خواهیم از کدام رنگ شروع کنیم؟

دکتر شیوا: ما در قلمرو واژه‌شناسی که بحث‌های پیشینمان بود، امروز به واژه‌شناسی رنگ‌ها می‌رسیم. می‌خواهیم ببینیم و بررسی کنیم که نام‌های رنگ‌ها چه خاستگاهی دارند و از کجا پدید آمده‌اند. نام‌های رنگ‌ها را بگذاریم «رنگ‌واژه‌ها». رنگ‌واژه‌ها چه خاستگاهی دارند. به‌مناسبت، از رنگ مشکی آغاز کنیم. رنگ مشکی که هم‌معنا و مترادف سیاه است، تلفظ دیگرش در گذشته مُشکی بوده است. یعنی مِشکی و مُشکی دو تلفظ متفاوت از این رنگ هستند. مُشکی یا مِشکی منسوب است به مُشک. مُشک چیست؟ مشک مادۀ معطر با عطر نافذ و پایایی است که از نافۀ نوع خاص و کمیابی از آهو به نام آهوی ختن به‌دست می‌آید. این آهوی ختن که اگر تصویرش در نمایشگر پدیدار شود، نوع خاصی از آهوست که سرش شبیه کانگورو است و دندان‌های دراکولامانند دارد. این آهو که در خطر انقراض یا نابودی هم هست، در قدیم آهوی ختن نامیده می‌شده‌است. زیستگاه این آهو را می‌توانیم قرقیزستان، ایالت سینکیانگ چین، تبت چین و مغولستان بدانیم. زیستگاه این آهو امروز در تبت هم گویا هست. اما شاید به‌خاطر شکار بی‌رویه در خطر نابودی قرار گرفته است. این نوع خاص آهو، آهوی نر ختنی در زیر پوست شکمش کیسه‌ای دارد که «نافه» نامیده می‌شود که در تصویر بعدی نمایان است. در درون نافه مشک وجود دارد. مشک مادۀ روغنی است که از سوراخی از نافه می‌تراود. وقتی که تازه است، به رنگ قهوه‌ای و به‌شکل روغنی است. اما در معرض هوا بسته می‌شود و به این دو شکلی که سمت چپ قرار دارد آشکار می‌شود. پس مشک به رنگ قهوه‌ای بسیار تیره و تقریباً همان مُشکی، مِشکی یا سیاه است. پس رنگ مِشکی یا مُشکی برگرفته از مشک است.

مجری: مِشکی یا همان مُشکی قدمت بیشتری دارد یا سیاه؟ و به کدام در زبان و ادبیات ما بیشتر پرداخته شده است؟

دکتر شیوا: به‌گمانم به هر دو به یک اندازه پرداخته شده است. منتها مشک به‌سبب اینکه مادۀ معطری است و منسوب به مشک، مُشکی و مُشکین جنبۀ هنری و خیال‌انگیز پیدا می‌کند، در ادب فارسی بازتاب بسیار داشته است. چون مشک را به‌عنوان مادۀ معطر هم به‌تنهایی به‌کار می‌بردند و هم آن را با عنبر و کافور مخلوط می‌کردند و عطر مرکب غالیه را درست می‌کردند. زلف را به مشک آغشته می‌کردند و این طور معطر می‌شده‌است. ما در ادب فارسی تعبیرهایی مانند زلف مشکین، جعد مشکین یا طرۀ مشک‌سا داریم که همه برگرفته از همین است. یعنی هم موی مشکی و هم موی معطر و خوش‌بو.

مجری: رنگ بعدی‌مان سرخابی است. درست است؟

دکتر شیوا: سرخابی، رنگی است که به‌ظاهر به‌نظر می‌آید که از ترکیب سرخ و آبی پدید آمده است و بنابراین باید بنفش یا ارغوانی باشد. اما چنانکه در این رنگ می‌بینید، سرخابی منسوب به سرخاب است. سرخاب و سفیداب دو تا از ماده‌های آرایشی در قدیم بوده است. بنابراین سرخاب رنگ سرخ کمرنگی داشته است. سرخابی منسوب به همین مادۀ آرایشی است که یکی از هفت قلم آرایشی قدیم بوده است. قبل از اینکه به رنگ طاووس برسیم، یک نکته را من یادآور شوم که سرخابی برای ما یادآور دو رنگ محبوب هواداران تیم‌های پایتخت هم هست. بر پایۀ آرایش الفبایی اگر پیش برویم، «آبی» در آغاز قرار می‌گیرد. آبی در بدو امر منسوب به آب به‌نظر می‌رسد. همچنان که ما می‌گوییم قهوه‌ای و سرمه‌ای، «آبی» را گمان می‌کنیم که منسوب به آب و به رنگ آب است. اما اگر از لحاظ واژه‌شناسی دقیق شویم در این واژه، پی می‌بریم که آب در آبی به‌معنای درخشش، تلألؤ و جلاست. و آبی، معنای اصلی و کهنش درخشان و متلألی و باجَلا بوده است. جالب این است که در عربی هم برابر و معادل آبی، ازرق است. ازرق از ریشۀ زرق است. همان که ما در فارسی می‌گوییم زرق و برق. بنابراین ازرق عربی هم یعنی درخشان. و باز جالب‌تر اینکه زرد هم از همین ریشۀ زرق است که در اصل فارسی است گرفته شده است. و رنگ زرد هم یعنی رنگ درخشان. هر چند که زرد درخشان را امروز معمولاً ما طلایی می‌گوییم. زرد براق را طلایی می‌نامیم.

مجری: یعنی زرد و آبی تقریباً هم‌معنا هستند؟

دکتر شیوا: بله؛ ریشه‌شان هم‌معناست. اما کاربرد متفاوت شده است و الان به دور رنگ متفاوت اطلاق می‌شوند. برسیم به رنگ قرمز. قرمز رنگی است که برگرفته از نام کِرم است. اما اصل واژه ظاهراً هندی باستان یا سانسکریت است. «کرمیجا» که نوعی شپشک گیاهی بوده و هست که روی میوه‌ها قرار می‌گیرد و این را از روی میوه یا شاخه و تنۀ درخت بلوط جمع می‌کردند و با جوشاندن، این کرم‌ها را می‌کشتند و خشک می‌کردند و از این کرم رنگ طبیعی قرمز به‌دست می‌آمد.

مجری: اسم این کرم چه بوده؟

دکتر شیوا: نوعی شپشک است که در فارسی به آن قرمزدانه یا حشرۀ لاک‌زا می‌گویند. می‌دانید که لاک هم در فارسی به‌معنای قرمز است. در فرش‌بافی فرش لاکی، قرمز پررنگی است که به‌صورت طبیعی این طور به‌دست می‎‌آمده‌است. این هم از رنگ قرمز. پس رنگ قرمز در ریشه و بنیاد با کرم نسبت دارد. اما بپردازیم به تصویر طاووس. رنگ طوسی، کوتاه شده و تغییر یافتۀ طاووسی است. چنانکه در تصویر هم نمایان است، به‌ویژه طاووس ماده رنگ طوسی دارد. و به احتمال بسیار زیاد این واژه از همین گرفته شده است. در رسم خط فارسی هم با «ط» دسته‌دار نوشته می‌شود. به‌خاطر اینکه طاووس را که اصل هندی دارد، ما با این رسم‌الخط می‌نویسیم. نمونه‌هایی مثل قرمز و طوسی که برگرفته از کرم و طاووس است، نشان می‌دهد که ایرانیان برای نام‌گذاری رنگ‌ها گاهی از جانوران بهره می‌گرفتند. نمونۀ بعدی را اگر ببینیم، خروس است. ما رنگی داریم به نام تاج‌خروسی که نوعی قرمز روشن است و منسوب است به تاج خروس. البته گیاهی هم به نام تاج خروس داریم که آن، هم رنگش هم شکلش شباهت می‌برد به تاج خروس.

مجری: برویم سراغ بعدی. کلاغ است؟

دکتر شیوا: رنگ سیاه پرکلاغی منسوب به پر کلاغ است. و پر کلاغ یعنی سیاهی که در آن رگه‌هایی از سبز دیده شود یا درخشش سبز پیدا کند سیاه پرکلاغی نامیده می‌شود.

مجری: رنگ بعدی چه سبزی است؟

دکتر شیوا: سبز کله‌غازی.

مجری: نمی‌دانم شما با من موافقید یا نه، آقایان اصولاً خیلی وارد جزئیات رنگ‌ها نمی‌شوند. مثلاً چند تا سبز را کنار هم بگذاریم معمولاً همه را می‌گویند سبز است. یا مثلاً چند تا قرمز را کنار هم بگذاریم همه را می‌گویند قرمز است. اما خانم‌ها می‌توانند طیف‌ها را تشخیص بدهند و با جزئیات بیشتری نگاه کنند. می‌گویند از دقت خانم‌هاست و این طبیعی است و از تفاوت‌های بین خانم‌ها و آقایان است در روان‌شناسی. برای همین پرسیدم. پس این می‌شود سبز کله‌غازی.

دکتر شیوا: بله؛ سبز کله‌غازی نوعی سبز است که رنگ‌به‌رنگ می‌شود و گاهی درخشش آبی هم دارد. پیرو گفتار شما باید گفت که به احتمال بسیار بنابراین بسیاری از نام‌واژه‌های رنگ‌ها را خانم‌ها گذاشته‌اند. یعنی بانوان با دقت و باریک‌بینی که در طیف‌های رنگی دارند، احتمالاً این‌ها را بهتر تشخیص بدهند. 

مجری: یک کتاب روان‌شناسی هست که تفاوت بین خانم‌ها و آقایان را نوشته و خیلی هم دقیق، با جزئیات به آن پرداخته است. یک جایی اشاره می‌شود که خانم‌ها در تشخیص رنگ‌ها خیلی بهتر از آقایان معمولاً عمل می‌کنند. نه که آقایان نتوانند. ممکن است یک آقایی داشته باشیم، مثل آقای نورپرداز، مثل آقای طراح دکور که به‌راحتی می‌توانند رنگ‌ها را تشخیص بدهند. اما اصولاً خانم‌ها در این زمینه با دقت بیشتری پیش می‌روند. خیلی خوب بود آقای دکتر شیوا. بحثمان ادامه دارد؟

دکتر شیوا: فقط سه نمونۀ دیگر را به‌صورت کوتاه می‌گویم که باز برگرفته از نام جانوران است. یکی «موشی» است که یعنی خاکستری تیره. دیگری «میشی» است که قهوه‌ای روشن است. میش به‌معنای گوسفند، که در چشم میشی باز رگه‌هایی از سبز دیده می‌شود و سرانجام «شتری» که قهوه‌ای روشن مایل به زرد به‌شمار می‌آید. جالب این است که برخی از نام‌های جانوران برگرفته از رنگ هم هستند. از شما بپرسم، کبوتر به گمان شما برگرفته از چه رنگی است؟

مجری: کبوتر؟ سخت شد.

دکتر شیوا: کبود. جزء «تر» به کبود افزوده شده و کبو‌تر یعنی آنکه به رنگ کبود است.

۵ نظر ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۱۹

واژه‌شناسی - ۷

دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۰۷ ق.ظ

زمان پخش: ۲۱ بهمن ۹۶

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg ده دقیقه، سه مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه (۱۰ دقیقه، ۱۶ مگابایت)

لینک دانلود از کانال تلگرام



موضوع بحث، واژه‌هاییه که از فارسی به عربی وارد شده و اصطلاحاً به این پدیده می‌گیم قرض‌گیری؛ و جزو مباحث مورد علاقه‌ام بوده و هست و از دوران مدرسه تا همین الان هر موقع موضوع سخنرانی‌های کلاسی آزاد و دلخواه بود، من سعی می‌کردم راجع به این موضوع صحبت کنم و بخش جذابی بوده برام همیشه. هر موقع هم حرفی برای گفتن با کسی نداشتم، این به ذهنم می‌رسید که بگم می‌دونی فلان کلمه فارسیه و از فارسی به فلان زبان رفته؟ بعد بشینم ریشه‌شو برای ملت توضیح بدم و فکر کنم دارم یه کار هیجان‌انگیز انجام میدم. در مورد برنامه هم این نکته به نظرم می‌رسه که به نظرم مجری از قبل جواب سؤالایی که دکتر قرار بوده بپرسه رو ازشون پرسیده. چون جواب یه سری سؤال سختو میگه و یه سری بدیهیات غیرمنتظره رو می‌مونه چی بگه. آمادگی قبل از برنامه بد نیست، خوب هم هست‌. ولی جلوی بینندگان به نظرم خوبه یه کم فیلم بازی کنه که نفهمیم اینو.

* * *

مجری: فکر می‌کنم می‌خواهیم راجع به این صحبت کنیم که یک سری واژه‌ها از فارسی تشریف برده‌اند به زبان‌های دیگر. درست است؟

دکتر شیوا: درست است. ما جلسۀ پیشین هم دربارۀ شماری از واژگان سخن گفتیم که از سرزمین ما، سرزمین‌های دیگر را درنوردیدند و جهانگیر شدند. برای نمونه واژه‌های چمدان و پیژامه و بازار و پردیس و این‌ها را گفتیم که برخی بازگشته‌اند به زبان ما. اما امروز می‌خواهیم دربارۀ واژه‌هایی سخن بگوییم که از فارسی به زبان عربی رفته‌اند. چون غالباً ما می‌پنداریم که روند، وارونه بوده است. یعنی بیشتر، واژه‌ها از عربی به فارسی آمده‌اند. اما در دوران پیش از اسلام واژه‌ها غالباً از زبان ما به زبان عربی راه پیدا کردند. برای نمونه یکی از دوستان تعریف می‌کرد که در شهر مدینه در اتوبوسی سوار شده بود، کنار فرمان راننده جمله‌ای به‌عربی نوشته شده بود که «ممنوعٌ اعطاءُ السائق البقشیش». ممنوع و اعطا که مشخص است. سائق یعنی راننده، از سوق دادن می‌آید. یعنی اعطا کردن بقشیش به راننده ممنوع است. این واژه همان «بخشش» فارسی است که از فارسی به عربی راه پیدا کرده و به‌صورت بقشیش به‌کار می‌رود. همین امروز این واژه، کاربردی است. و جالب این است که ما در فارسی به جای این، اَنعام می‌گوییم. یعنی اِنعامِ عربی را گرفته و به‌صورت اَنعام درآورده‌ایم و اگر چنین جمله‌ای بخواهیم به‌کار ببریم می‌گوییم «به راننده انعام ندهید». سخن اینجاست که داد و ستد میان زبان‌ها برقرار است. یعنی این داد و ستد فرهنگی خودش را در زبان نشان می‌دهد. نمونۀ دیگر، واژۀ «فستیوال» انگلیسی است. فستیوال را ما در زبان فارسی «جشنواره» می‌گوییم. برای نمونه، جشنوارۀ فجر می‌گوییم. جشنواره واژه‌ایست که رایج بوده و فرهنگستان آن را در برابر فستیوال به‌تصویب رسانده است. اما عرب‌ها واژۀ «مهرگان» فارسی را گرفته‌اند. می‌دانید که مهرگان پس از نوروز یکی از بزرگترین جشن‌های ایران باستان بوده که در ۱۶ تا ۲۱ مهرماه برگزار می‌شده و آن را جشن پیروزی کاوۀ آهنگر بر ضحاک ماردوش قلمداد می‌کردند. این مهرگان را عرب‌ها گرفته و به‌صورت «مهرجان» معرب کرده‌اند. یعنی عرب‌ها مهرجان را به جای فستیوال به‌کار می‌برند. نمونۀ دیگر واژۀ «اندازه» فارسی است. اندازۀ فارسی به زبان عربی رفته و نام یک علمی شده است؛ و آن علم اشکال و اندازه‌هاست. اندازه به عربی رفته شده هَندسه و هَندسه به‌صورت هِندسه به فارسی بازگشته است. عرب‌ها از هَندسه مهندس را ساخته‌اند و ما هم در فارسی مهندس را به‌کار می‌بریم. اما باید دانست که ریشه و اصل این واژه به زبان خودمان (زبان فارسی) بازمی‌گردد. نمونۀ دیگر واژۀ «زمان» است. زمان که ما امروز در زبان فارسی به‌کار می‌بریم ریشۀ فارسی دارد و به عربی رفته است. اما عرب‌ها آن را جمع بسته و به‌صورت «ازمنه» درآورده‌اند و از این ریشه واژۀ «مزمن» را ساخته‌اند. مزمن، ویژگی بیماری‌های پایدار با تغییرات کند است. و ما دوباره مزمن را از عربی وام گرفتیم و در زبان خودمان به‌کار می‌بریم. همچنان که ما «وقت» را از عربی گرفته‌ایم و ترکیب کرده‌ایم با واژه‌های گوناگونی، وقت‌شناس و وقت‌گیر و وقت و بی‌وقت و این‌ها را ساخته‌ایم. از میان سازهای موسیقیایی ساز ویولن واژه‌ای است که ما از زبان فرانسه گرفته‌ایم و به‌صورت «ویولن‌نواز» آن را با فارسی ترکیب کرده‌ایم. اما عرب‌ها، جالب است چون این ساز شباهتی به کمانچۀ ایرانی دارد آن را «الکمان» می‌نامند. یعنی ویولن فرانسوی را عرب‌ها «الکمان» که واژۀ فارسی است نام‌گذاری کرده‌اند. نمونۀ دیگر، واژۀ «تازه» است. «تازه» در فارسی میانه، یعنی فارسی دوران ساسانیان «تازگ» تلفظ می‌شده‌است. زمانی که عرب‌ها این واژه (تازگ) را از فارسی میانه گرفته‌اند آن را به‌صورت «تازج» معرب کرده‌اند. «گ» را تبدیل به «ج» می‌کنند و برای اینکه عربی‌تر به‌نظر بیاید آن را با «ط» می‌نویسند. روی بسته‌های شیر در کشورهای عربی حلیبٌ طازج (شیر تازه) نوشته می‌شود. و به این ترتیب «برنامگ» را هم از پهلوی، یعنی فارسی میانه گرفته‌اند و به‌صورت «برنامج» درآورده‌اند. برنامج در گفت‌وگوهای خبری و گزارش‌های عربی بسیار دیده می‌شود و به‌صورت «برامج»، جمع مکسر هم بسته‌اند. واژۀ دیگر «الکتریسیته» است. ما الکتریسیته را از زبان انگلیسی گرفته‌ایم در زبان خودمان به‌کار می‌بریم. منتها ما الکتریسته را به‌صورت جریان برق می‌گوییم. برق برابر الکتریسیته است و واژۀ عربی است. ما واژۀ عربی برق را به جای الکتریسیتۀ غربی استفاده می‌کنیم. اما جالب اینجاست که عرب‌ها برابر الکتریسیته، واژۀ فارسی به‌کار می‌برند. یعنی آن‌ها برق را «الکهربا» می‌نامند. کهربا واژۀ فارسی است. صمغ خشک شدۀ زردرنگی است که با الکتریسیتۀ ساکن می‌تواند کاه را برباید و جذب کند. بنابراین عرب‌ها واژه را از ما و ما واژه را از عرب‌ها گرفته‌ایم. اینجا داد و ستد زبانی میان فارسی و عربی کاملاً آشکار و روشن می‌شود. نمونۀ دیگر، ما یک قالب شعری داریم به نام رباعی. رباعی از ریشه یا هم‌خانوادۀ رابع و اربع و ربع است. یعنی چهارگانی یا چهارتایی است. چراکه چهار مصراع دارد. این قالب شعری که اصل ایرانی داشته اول نامش دوبیتی یا ترانه بوده، اما بعدها ما آن را رباعی نامیدیم. یعنی از عربی واژه گرفتیم برای نام‌گذاری قالب شعری خودمان. جالب این است که این قالب وقتی به زبان عربی رفته، عرب‌ها آن را «الدوبیت» نامیدند. یعنی آن‌ها دوبیت را از فارسی وام گرفته‌اند و ما هم رباعی را از عربی وام گرفته‌ایم. این داد و ستد باز در اینجا روشن است. واژه‌های زیادی میان فارسی و عربی داد و ستد شده است. نمونه‌هایش آن‌قدر زیاد است که کتاب‌هایی در این زمینه تألیف شده است. کتاب‌هایی که فرهنگ واژه‌های فارسی در عربی یکی از این نمونه‌هاست. مثلاً «استاد» به عربی رفته و به‌صورت «استاذ» درآمده، یا «میدان»، «درویش»، «بندر»، «بستان». این‌ها همه واژه‌های فارسی‌اند که به عربی رفته‌اند و در آنجا به‌کار می‌روند.

۶ نظر ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۰۷

واژه‌شناسی - ۶

يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۷، ۰۶:۳۴ ق.ظ

زمان پخش: ۲۷ دی ۹۶

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg هشت دقیقه، سه مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه (۸ دقیقه، ۱۳ مگابایت)

لینک دانلود از کانال تلگرام



دکتر شیوا داشت در مورد ریشۀ پردیس و بهشت صحبت می‌کرد، مجری یهو گفت الهی که دانشگاه‌های پردیس بهشت باشن و خداحافظ. درک می‌کنم که وقت برنامه کمه، اما جور دیگری هم میشه برنامه رو به پایان رسوند. این قسمت به نظرم خیلی کوتاه بود؛ ولی مثل همیشه عالی و جذاب و پر از نکته. 

* * *

مجری: امروز قرار است که در ادامۀ مبحث هفتۀ گذشته‌مان بپردازیم به واژگانی که خاستگاه خاصی دارند یا ندارند.

دکتر شیوا: هفتۀ پیشین دربارۀ واژه‌هایی سخن گفتیم که نمی‌شود به‌سادگی از ساختمانشان به خاستگاهشان پی برد؛ مگر اینکه آشنایی داشته باشیم با دگرگونی‌هایی که واژه در بستر زمان داشته است و از داد و ستد زبان‌ها با یکدیگر هم آگاه باشیم. برای مثال پسته خاستگاه نخستینش سرزمین ما ایران بوده است. این را چه چیزی به ما نشان می‌دهد؟ صورت عربی واژه (فستق) و بعد صورت انگلیسی‌اش (pistachio) نشان می‌دهد خاستگاه این واژه ایران بوده و خود فراوردۀ کشاورزی از ایران سراسر جهان را درنوردیده است. در حال گشت‌وگذار در بازار بودیم که زمان ما به پایان رسید. برای اینکه رونق بازار همچنان به جا بماند بهتر است به همین واژه بازگردیم. و بازار را گفتیم که از فارسی به زبان‌های دیگر رفته است. برای نمونه عرب‌ها بازار را «بَیزار» و انگلیسی زبان‌ها «بِزار» تلفظ می‌کنند. این واژه از فارسی به ترکی، از ترکی به ایتالیایی و از ایتالیایی به سراسر اروپا رخت کشیده است. اما دربارۀ ریشۀ واژۀ بازار اگر بینندگان به‌یاد داشته باشند گفتیم که بخش نخستین این واژه (با) به‌معنای بهاست و بازار یعنی محل خرید و فروش؛ چراکه «زار» در گلزار و شنزار و شوره‌زار و مانند این‌ها معنای مکان می‌دهد. اما یک وجه تسمیۀ دیگری هم برای بازار برخی لغت‌نویسان گفته‌اند. گفته‌اند «با» در اینجا به‌معنای «بها» نیست بلکه معنای «آش» می‌دهد. می‌دانید که «آش» در زبان فارسی کهن مطلق غذا بوده است. یعنی به هر نوع غذایی آش می‌گفتند. یعنی فرض بفرمایید که پلو و چلو و کته، آش نامیده می‌شدند و البته با خورشتی صرف می‌شدند.

مجری: چگونه این‌ها را از هم تفکیک می‌کردند؟

دکتر شیوا: امروز اگر ببینید ما می‌گوییم «آشپز». آشپز یعنی کسی که انواع غذاها را می‌پزد، و نه تنها صرفاً آش. و تفکیکش به این صورت بوده که اگر غذا به‌صورت عادی نبوده و اگر شل پخته می‌شده با آب بیشتر، آش شله نامیده می‌شده‌است. آش شله همان «با» است. آنچه که امروزه آش می‌گوییم را در زبان فارسی کهن «با» می‌گفتند. به‌فرض ما داشتیم «شوربا»؛ یعنی آش شور؛ سرکه‌با، ماش‌با، زیره‌با (آشی که در آن زیره به‌کار رفته است). این «با» به‌معنای آش است. اما بازار در حقیقت جایی بوده که در سر گذر آش می‌فروختند. یعنی غذافروشی یا غذاخوری بوده است. اصالتش با محل فروش غذا بوده و بعداً گسترش پیدا کرده است. این هم وجه تسمیۀ دوم دربارۀ بازار است. اما از واژۀ بازار ما در زبان فارسی «بازرگان» داریم. یعنی «بازر» در آغاز این واژه از بازار گرفته شده است. یعنی بازار تخفیف یافته و به‌صورت بازار درآمده است. همچنان که بخش نخستینِ واژۀ «پیغمبر»، کوتاه‌شدۀ «پیغام» و بخش نخستینِ واژۀ «رهگذر»، کوتاه‌شدۀ «راه» بوده است. جالب این است که ما در دورۀ ساسانی منصبی داشتیم به نام بازاربدی یا بازاربد. بازاربد مانند سپهبد، تقریباً برابر بوده با وزیر بازرگانی امروز؛ و این واژه هم از «بازار» برگرفته شده است. برسیم به واژۀ دوم که واژۀ «پیژامه» است. پیژامه که پیژاما و پیجامه و حتی پیرجامه هم در برخی لهجه‌ها تلفظ می‌شود، از زبان فرانسه وارد فارسی شده است. اما نکته اینجاست که اصالت فارسی دارد؛ یعنی واژۀ پای‌جامه، جامه‌ای که در پای می‌کنند بوده است. اول از فارسی رفته به هند؛ هند مستعمرۀ انگلستان بوده، از هند به انگلیسی رفته و از انگلیسی به فرانسه راه پیدا کرده است و ما همین واژه را دوباره از فرانسه گرفته‌ایم و به زبان خودمان بازگردانده‌ایم.

مجری: ولی چقدر پای‌جامه قشنگ و رو بوده است. نه؟

دکتر شیوا: بله؛ یعنی ساختارش شفاف است. یعنی از ساختار می‌شود پی به معنا برد. نمونۀ دیگری از این واژه‌ها چمدان است. چمدان از زبان روسی به فارسی راه پیدا کرده است. اما باز اصالت فارسی دارد و آن «جامه‌دان» است. جامه‌دان از فارسی به روسی رفته و به‌صورت «چمادان» درآمده و ما دوباره از روسی گرفته و چمدان تلفظ می‌کنیم. نمونۀ دیگری از واژه‌هایی که از فارسی به زبان‌های دیگر رفته واژۀ «پردیس» است. پردیس در فارسی باستان «پَری‌دَیزه» به‌معنای باغی است که پیرامونش را دیوار و حصار کشیده‌اند. و در معنای باغ بهشت به زبان عربی و انگلیسی و آلمانی و همۀ زبان‌ها رفته است. در عربی به‌صورت فردوس درآمده است. چنانکه نام بزرگترین حماسه‌سرای جهان، حکیم ابوالقاسم فردوسی از همین فردوس می‌آید. و در انگلیسی به‌صورت paradise و در آلمانی، paradies، همۀ این‌ها برگرفته از پردیس فارسی است. جالب اینکه این واژه دوباره در فارسی احیا شده و ما پردیس دانشگاهی و پردیس سینمایی داریم.

۴ نظر ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۶:۳۴

واژه‌شناسی - ۵

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۶:۴۲ ق.ظ

زمان پخش: ۲۰ دی ۹۶

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg سیزده دقیقه، چهار مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه (۱۳ دقیقه، ۱۸ مگابایت)

لینک دانلود از کانال تلگرام



دکتر شیوا علاوه بر واژه‌شناسی، اگر اون روز، روز بزرگداشت کسی باشه این نکته رو هم یادآوری می‌کنن. مثل همیشه عالی بود و کلی به معلوماتم اضافه شد و ریشۀ «چای» و «لیوان» از همه جالب‌تر بود برام. فقط لازم می‌دونم اینو بگم که چون با زبان‌هایی مثل هندی، چینی، فرانسوی، اسپانیایی و حتی عربی آشنایی کاملی ندارم، جاهایی که دکتر شیوا میگن فلان کلمه توی فلان زبان این میشه، من هر چی رو که می‌شنوم می‌نویسم و سعی می‌کنم تا جایی که می‌تونم با فرهنگ لغت‌ها هم مطابقت بدم چیز‌هایی که می‌شنوم رو، و همۀ تلاشم رو می‌کنم با حروف الفبا و دستور خط درست بنویسمشون (مخصوصاً فرانسوی‌ها رو)؛ ولی به نظر خودم کارم خالی از اشکال نیست.

* * *

مجری: سؤالی از ادامۀ بحث هفتۀ گذشته‌مان باقی مانده بود اگر خاطرتان باشد. کلمۀ «کرسی» که من آخر برنامه ازتان پرسیدم. گفتم خاستگاهش به کجا برمی‌گردد. چون راجع به بخاری و سایر وسایل گرمایشی صحبت کرده بودیم. به «کرسی» بپردازیم و بحث واژگانی را که به خاستگاه خاص زمانی یا مکانی یا شخصی برمی‌گردند، ببندیم و برویم سراغ بحث جدید.

دکتر شیوا: اگر اجازه بدهید من در آغاز یادی کنم از یکی از نام‌آوران تاریخ شکوهمند ایران. امروز بیست دی‌ماه، همزمان است با سالگرد شهادت میرزاتقی خان فراهانی، امیرکبیر. بایسته است که ما از کوشش‌های نستوهانه و خدمات ارزندۀ این بزرگمرد قدردانی کنیم و آن‌ها را در راه پیشرفت و آبادانی و سرافرازی ایران گرامی‌مان ارج بنهیم. «کرسی» همچنان که می‌دانید چهارپایۀ چوبی است که زیرش در قدیم منقلی می‌گذاشتند یا چاله‌ای می‌کندند که به آن می‌گفتند چالۀ کرسی یا حوض کرسی. و در آنجا زغال گداخته یا آتش زغال قرار می‌دادند و رویش را با لحافی می‌پوشاندند؛ همان لحاف کرسی. و در شب‌های سرد زمستان پا را دراز می‌کردند و از هم‌صحبتی یکدیگر برخوردار می‌شدند. واژۀ کرسی در زبان فارسی دو ریشه دارد. یکی کرسی به‌معنای صندلی است. این واژه در عربی آمده، اما خاستگاه اصلی‌اش زبان آرامی است. زبان آرامی هم‌خانواده با زبان عربی است و گویا واژۀ کرسی از آرامی به عربی آمده، به‌معنای صندلی. اما در معنی‌های دیگر در فارسی کاربرد پیدا کرده است. برای نمونه ما امروز می‌گوییم کرسی استادی فلان دانشگاه؛ یا حتی دندان کرسی (دندان آسیا)؛ یا خط کرسی (خط زمینه). اما کرسی به‌معنایی که پیش‌تر گفتم، یعنی آن چهارپایۀ چوبی به احتمال بسیار، از این ریشه نیست بلکه واژه‌ای چینی-ژاپنی است، و از آن سرزمین این واژه به فارسی راه پیدا کرده و گسترش پیدا کرده و امروز هم کاربرد دارد.

مجری: چون این وسیله به‌عنوان وسیلۀ گرمایشی در چین باستان و هند و ژاپن من خیلی دیدم که استفاده می‌شده‌است و احتمالاً قصه‌اش همین است. امروز قرار است چه بحثی را باز کنیم؟

دکتر شیوا: اگر بینندگان گرامی به یاد داشته باشند، هفتۀ گذشته ما واژه‌هایی را بررسی کردیم که گفتیم اگر در ساختمانشان درنگ کنیم و بیندیشیم چون نام فراورده‌های کشاورزی و صنعتی هستند، می‌توانیم به خاستگاهشان پی ببریم. خواه این خاستگاه کشور، شهر و منطقه‌ای باشد، مانندِ سینیِ چین، هندوانۀ هند، کاشی کاشان، شیروانی شیروان، بخاری بخارا، خواه اینکه بازگردد به شخصی یا کسی، مانند میرزاقاسمیِ محمدقاسم خان والی و بورانی پوران‌دخت یا بوران‌دخت ساسانی. اما من دریغم می‌آید یکی از واژه‌های فراموش شدۀ هفتۀ گذشته را اینجا یاد نکنم و به آن نپردازم؛ و آن هم واژۀ لیوان است. شاید قدری دشوار باشد یافتن خاستگاه لیوان. اما به یکی از روستاهای ایران بازمی‌گردد واژۀ لیوان. و اگر بخواهم راهنمایی کنم، روستایی در استان آذربایجان شرقی در نزدیکی تبریز و به گمانم در دامنۀ سهند باشد. و این روستا پنیر گوسفندی‌اش شهرۀ جهان است. پنیرِ؟

مجری: لیقوان

دکتر شیوا: لیقوان جایی است که خاک سرخ مخصوصی دارد که به کار کوزه‌گری و سفال‌گری هم می‌آید و لیوان‌های سفالی نخستین‌بار در ایران در آنجا ساخته شدند و به سراسر ایران پراکنده شدند. بنابراین لیوان ما از لیقوان ما برگرفته شده است.

مجری: اتفاقاً امروز داشتم با جناب آقای دکتر شیوا صحبت می‌کردم، گفتند شما کجایی هستید؟ گفتم ما اصالتاً برمی‌گردیم به صد و بیست کیلومتری تهران، بعد از دماوند و این‌ها. گفتند یک کوهی هست، اسناوند، در آذربایجان شرقی. و جالب شد. گفتم در شجره‌نامۀ ما این طور است که می‌رسیم به بعد از دماوند. چه جالب، بروم اسناوند را ببینم. این است که حتی خانواده و فامیلی‌های ما جدای از شجره‌نامه و اصل و نسبمان می‌تواند به یک محلی برگردد و خاستگاهی داشته باشد.

دکتر شیوا: گفتار امروز ما دربارۀ واژه‌هایی است که از ساختمانش به‌سادگی پی به خاستگاهش نمی‌توان برد. اما اگر با تاریخ زبان آشنایی داشته باشیم و مسیری را که یک واژه در درازنای زمان پیموده و به امروز رسیده رصد بکنیم و با دادوستد زبان‌ها هم آشنا باشیم، می‌توانیم زادگاه و خاستگاه واژه را بیابیم. از واژۀ «چای» سر صبحی آغاز کنیم بی‌مناسبت نیست. چای بازمی‌گردد به کشور یا سرزمینِ؟

مجری: من چون خیلی چای دوست دارم و خیلی هم راجع به آن تحقیق کرده‌ام به چین برمی‌گردد.

دکتر شیوا: بله، به چین بازمی‌گردد چای. و جالب اینجاست که در لهجۀ شمالی چین، چای را «چا» تلفظ می‌کردند. هم‌اکنون هم «چا» تلفظ می‌شود. در لهجۀ جنوبی چین آن را «تِ» تلفظ یا واگویه می‌کردند. سرزمین‌ها یا کشورهایی بازرگانی آن‌ها با چین از طریق زمین و از شمال چین بوده، واژه را از «چا» گرفته‌اند. مثل ایران که «چای» گفته‌اند، یا در روسیه که «چَی» است، یا در عربستان که «شای» می‌گویند. کشورهایی که مسیر بازرگانی‌شان دریا بوده، خواه‌ناخواه از جنوب چین این فراورده را گرفته‌اند. بنابراین در انگلیسی «tea» است و در آلمانی و فرانسوی «the`» است. یعنی ما این طور می‌توانیم دریابیم که واژه از چین چگونه همراه با فراورده‌ای که این نام را بر خود دارد در سراسر جهان گسترش پیدا کرده است.

مجری: واژۀ بعدی؟

دکتر شیوا: واژۀ بعدی «فلفل» است. فلفل، چنانکه می‌شود حدس زد، سرزمین اصلی‌اش کجا می‌تواند باشد؟ مردم کجا به فلفل علاقه‌مند هستند؟

مجری: اتفاقاً نمی‌شود حدس زد. هند؟

دکتر شیوا: واژۀ فلفل که در زبان هندی باستان یا سانسکریت «پیپلی» بوده ظاهراً، نخست وارد زبان فارسی شده است. در زبان فارسی آن را «پلپل» نامید. از فارسی به عربی رفته و شده فلفل امروزی، و از زبان عربی به زبان‌های دیگر راه پیدا کرده است. مثلاً pepper انگلیسی. پس چای از چین و فلفل از هند این مسیر پرفراز و نشیب را پشت سر گذاشته‌اند. هفتۀ گذشته دربارۀ پرتقال هم اگر خاطرتان باشد سخن گفتیم و گفتیم که پرتقال اصلش از چین است که از چین به پرتغال رفته و از آنجا به کشورهای اروپایی و ایران. و نکته اینجاست که نامِ «پرتقال» را ما از پرتغالی‌ها گرفته‌ایم؛ اما انگلیسی‌زبانان پرتقال را orange تلفظ می‌کنند. این تلفظ انگلیسی از واژۀ عربی شدۀ نارنج است و نارنج خودش از نارنگ فارسی گرفته شده است. نارنگ به عربی رفته شده نارنج، و انگلیسی‌زبانان آن را گرفته و orange را ساخته‌اند. و جالب این است که خود ما در فارسی از نارنگ، میوه‌ای با نام نارنگی ساخته‌ایم که آن هم منسوب به این واژه است. واژۀ دیگر، «پسته» است. همه می‌دانند و بر همگان آشکار است که پسته فراوردۀ اصیل ایران است. بنابراین نامش باید از ایران به همه جا رفته باشد. پسته از ایران به کشور عربستان رفته و عرب‌ها پسته را «فُستق» تلفظ می‌کنند. یعنی واژه را معرب کرده‌اند. و به کشورهای اروپایی هم راه پیدا کرده است. در زبان انگلیسی pistachio یا تلفظی نزدیک به این نشان‌دهندۀ اصالت ایرانی فراوردۀ پسته است. واژۀ دیگری که می‌شود به آن اشاره کرد شکر است. شکر واژه‌ای در اصل هندی است. یعنی نامش از هند می‌آید. «سرکرا» در زبان هندی باستان یا همان سانسکریت، نام این محصول بوده است. شکر از هند به جاهای گوناگون رفته است. برای نمونه به ایران آمده است که نام «شکر» پیدا کرده، به عربستان رفته و عرب‎ها «سُکّر» می‌گویند و در انگلیسی نام sugar دارد.

مجری: و کلام پایانی؟

دکتر شیوا: البته واژه بسیار است و اگر مجال باشد خواهیم گفت. واژۀ پایانی، «بازار» است. بازار هم واژۀ اصیل ایرانی است. «با» در آغاز «بازار» هم‌ریشه با بهاست؛ بها به‌معنای قیمت و «زار» هم به‌معنای مکان است. همچنان که در گلزار و شنزار و چمنزار و نمکزار می‌بینیم. بنابراین بازار می‌شود محل قیمت، محل داد و ستد و خرید و فروش. پدیدۀ بازار، از فارسی به همه جای جهان رفته، عرب‌ها آن را بازار یا وازار و انگلیسی‌زبانان بازارهای سنتی را bazar تلفظ می‌کنند.

۴ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۰۶:۴۲

واژه‌شناسی - ۴

جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۵۴ ق.ظ

زمان پخش: ۱۳ دی ۹۶

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg چهارده دقیقه، پنج مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه (۱۴ دقیقه، ۲۷ مگابایت)

لینک دانلود از کانال تلگرام



تنها توصیه‌ای که راجع به برنامه‌های دکتر شیوا می‌تونم بگم اینه که از دستش ندید و اگه می‌تونید فایل‌های صوتی یا تصویری رو هم دانلود کنید و به خوندن متنی که تایپ کردم اکتفا نکنید. بسیار جذاب و جالب و آموزنده و همه‌فهم. و اینکه دکتر، مثل معلم‌ها مدام از مجری سؤال می‌پرسه و بیچاره مجری باید حسابی حواسشو جمع کنه. از نکات جدید و جالبی که از این برنامه یاد گرفتم ریشه و خاستگاه تخمه ژاپنی و خربزه و بورانی و میرزاقاسمی و کلی کلمۀ دیگه بود.

* * *

مجری: خیلی از شما پیامک زدید و گفتید که دلتان می‌خواهد راجع به چه موضوعاتی در فرهنگستان صحبت بکنیم و خیلی از شما هم سؤالاتی را مطرح کردید که قول می‌دهم سر فرصت حتماً سؤالات شما را از نمایندۀ محترم فرهنگستان ادب و زبان فارسی بپرسم. امروز در این بخش در خدمت جناب آقای دکتر شیوا هستیم که خیلی شیوا، خیلی رسا و خیلی خوش‌بیان ما را به دنیای فرهنگستان می‌برند. سلام خدمت شما جناب آقای دکتر شیوا، خیلی خوش آمدید.

دکتر شیوا: به نام خداوند جان و خرد. سلام می‌گویم و روزخوش به یکایک بینندگان گران‌مایۀ برنامۀ «صبح به خیر ایران». هفتۀ گذشته اگر بینندگان به یاد داشته باشند ما از واژۀ ترکیبی «دار و درخت» آغاز کردیم و «دار» را در واژه‌های «داربست» و «دارچین» و «دارو» و مانند این‌ها بررسی کردیم و سرانجام گریزی زدیم به واژۀ «چینی» و «سینی». امروز هم در پی هفتۀ گذشته ما می‌خواهیم واژه‌هایی را بررسی کنیم که به فراورده‌های کشاورزی یا صنعتی اشاره می‌کنند؛ اما اگر در ساختمان این‌ها باریک شویم و درنگ کنیم، می‌توانیم به خاستگاهشان پی ببریم. ما «سینی» و «چینی» را گفتیم؛ اما چون خیلی فاصله نیفتاده با شب یلدا، بگذارید به میوۀ برجستۀ شب یلدا اشاره‌ای بکنیم و آن «هندوانه» است که ظاهراً صورت کهن‌ترش «هندُوانه» است. حالا اگر در واژه درنگ بکنیم پی می‌بریم که خاستگاه هندوانه باید هند باشد. یعنی هندوانه جمع هندو نیست. این «ان» نشان‌دهندۀ مکان است. پس «هندوان» یعنی سرزمین هندوستان؛ «هندوانه» یعنی هندوستانی. و این میوه چون از هند آمده، به این نام مشهور شده است. و جالب این است که پیش از اینکه نامش در زبان فارسی فراگیر شود، ایرانیان به هندوانه، خربزۀ هندی می‌گفتند. یعنی صفت هندی را به خربزه می‌افزودند تا هندوانه را برساند.

مجری: کاش می‌دانستیم خود خربزه قصه‌اش از کجا شروع شده است.

دکتر شیوا: به خربزه هم می‌رسیم؛ چون از نامش می‌شود پی برد. حالا اینکه جزء نخستینش به‌معنای بزرگ است یا نه بماند. اما از چین و هند برویم به ژاپن و واژۀ «تخمه ژاپنی» که در زبان فارسی شناخته شده است. این ژاپنی در اینجا از قضا فریبنده و غلط‌انداز است. یعنی تخمه ربطی به ژاپن ندارد. بلکه در پیرامون دماوند ما روستایی داریم به نام جابان. و یک هندوانه‌ای آنجا کشت می‌شود که مصرف خوراکی ندارد. به هندوانۀ آجیلی معروف است. اما تخمه‌اش به نقاط مختلف ایران می‌رود. و بنابراین این تخمه جابانی است. اما از آنجایی که ما در فارسی مثلاً شمیران را می‌گوییم شمرون؛ همدون، اصفهون، کاشون؛ این به جابون تبدیل شده است و چون جابون چندان آشنا نبوده، با واژۀ تقریباً آشنای ژاپن جایگزینش کردند. در حقیقت تخمه ژاپنی همان تخمه جابانی است که در زبان فارسی کاربرد پیدا کرده است.

مجری: یک وقت‌هایی انگار تنبلی باعث شده است که یک سری کلمات جایشان را به یک سری کلمات دیگر بدهند؛ نه؟

دکتر شیوا: تنبلی را شاید بشود با تعبیر زبان‌شناسانه‌اش کم‌کوشی نامید. کم‌کوشی و اقتصاد زبانی بگوییم شاید آبرومندتر باشد. البته این فرایندی است که در همۀ زبان‌ها رخ می‌دهد و نمی‌شود جلویش را نگه‌داشت. واژۀ دیگر؛ از شرق آسیا برویم به جنوب باختری اروپا و میوه‌ای را نام ببریم که در فارسی «پرتقال» است. پرتقال که صورت کهن‌ترش ظاهراً پرتُقال بوده طبعاً باید بازگردد به کشور پرتغال. جالب این است که این میوه از پرتغال، مستقیم به ایران آمده، اما زادگاه و پرورشگاه اصلی‌اش چین بوده است. پرتغالی‌ها از چین این میوه را گرفته‌اند و به سرزمین خودشان برده و در سراسر جهان پراکنده کرده‌اند. و ما پرتقال را که شصت هفتاد سال بیشتر در کشورمان دیرینگی ندارد، از آن سرزمین گرفته‌ایم و به همین دلیل پرتقال می‌نامیم. منتها برای اینکه نام کشور پرتغال با نام میوه آمیخته نشود، پرتقال میوه را با قاف نوشته و کشور را با غین در املا می‌نگاریم. برای اینکه این دو باهم آمیخته نشود. عرب‌ها هم البرتقال می‌گویند که آن هم معرب واژۀ پرتقال است. جالب است واژه‌اش را در زبان آلمانی اگر ترجمه کنیم، در زبان آلمانی کهن‌تر البته؛ می‌شود سیب چینی. همچنان که ما می‌گوییم گوجۀ فرنگی، آلمانی‌ها هم پیش‌تر پرتقال را چون اصل و پرورشگاهش چین بوده، سیب چینی می‌نامیدند. از میوه‌ها برویم سراغ غذاها، ساندویچ‌ها و همبرگر را به میان بیاوریم. همبرگر زادگاهش هامبورگ است. یعنی واژه، شکل کهن‌ترش هامبورگر است. این er در پایان واژۀ هامبورگر نشان‌دهندۀ نسبت است. یعنی هامبورگر را اگر بخواهیم معنا کنیم، بایستی بگوییم هامبورگی؛ منسوب به شهر هامبورگ. حالا یا از همان شهر آمده، یا مهاجرانی از هامبورگ این خوراکی را سامان داده و به سراسر جهان رفته است. جالب این است که انگلیسی‌زبانان «برگر» را از ته واژه بریده و آن را ترکیب کرده‌اند. مثلاً می‌گویند چیکن‌برگر، فیش‌برگر، چیزبرگر. یعنی «برگر» را به‌عنوان یک جزء واژه‌ساز از آن جدا کرده‌اند. از خوراکی‌ها جدا شویم و برویم به فراورده‌های صنعتی و و واژۀ «حلبی» را به میان بیاوریم. حلبی از نامش برمی‌آید که منسوب است به حلب، در شمال سوریه. یعنی آهن نازکی که دوسویش را قلع‌اندود کرده‌اند تا خورده نشود و زنگ نزند. حلب به آبگینه‌سازی هم مشهور بوده در فارسی کهن. منظور از آبگینه شیشه، آینه یا بلور است. در حکایتی از گلستان سعدی نامی از آبگینه‌سازی در حلب به‌میان آمده است. باز از فراورده‌های صنعتی، «قوری» را بررسی کنیم. قوری شاید نام‌آشنا نباشد که از کجا گرفته شده است. اما ما سرزمینی یا استانی در افغانستان امروزی داریم با نام غور. ولایت غور در مرکز افغانستان که قوری‌های چینی احتمالاً از چین، نخست به همین مرکز افغانستان امروزی (غور) رفته و آن‌ها رفته‌رفته چیره‌دست شدند در قوری‌سازی و نام قوری هم از آنجا گرفته شده است. البته قور در افغانستان با غین نوشته می‌شود و ما قوری را امروز با قاف می‌نویسیم. اگر فرصت هست اشاره‌های دیگری کنیم.

مجری: بله؛ یک فرصت کوتاه همچنان داریم. خربزه را می‌شود بگویید؟

دکتر شیوا: البته بعضی از واژه‌ها ریشۀ چندان شناخته‌ای ندارند. سازۀ نخستش برخی گفته‌اند به‌معنای بزرگ است؛ اما سازۀ دومش چندان آشکار نیست که از کجا می‌آید. برخی آن را واژۀ سانسکریت (هندی باستان) تره‌پوسه گرفته‌اند و گفته‌اند که این واژه معنای خیار داشته و به فارسی آمده و تغییر آوایی داده است. ولی ریشه‌اش چندان شناخته نیست. برویم به «کاشی». کاشی خشت پختۀ لعاب‌داری است که در مصالح ساختمانی از آن بهره می‌گیریم و برخی از ظرف‌ها هم از کاشی ساخته می‌شدند. مثلاً سبوی کاشی در رباعی خیام هست. یعنی کوزه‌ای که از جنس کاشی باشد. اما کاشی بازمی‌گردد به شهر کاشان. شهر کاشان که از شهرهای بسیار کهن است و قومی این شهر را بنا کردند و به نامشان است که شهرهای دیگری در ایران احتمالاً بناشدۀ همین قوم است؛ مثل کاشمر و در ایران فرهنگی حتی کشمیر از همین نام برگرفته شده است. و برخی واژۀ «کاسه» را هم به این قوم نسبت می‌دهند. کاس‌ها و کاشی و حتی قزوین ممکن است از این نام برگرفته شده باشد.

مجری: قزوین چطور؟

دکتر شیوا: شکل کهنش، یعنی مثلاً دریای کاسپین هم که امروز می‌گوییم، دریای قزوین یا کاسپی، آن کاسپ بازمی‌گردد به همین قوم آریایی که از ایشان در شهر کاشان هم نامی می‌شنویم. برسیم به «بخاری». بخاری به گمان شما از کجاست؟

مجری: بخارا

دکتر شیوا: بله؛ بخاری از بخاراست. البته بخاری‌های قدیم شبیه شومینه‌های امروزی بود. یعنی درون دیوار، با دودکشی به سوی بام که در آنجا هیزم را آتش می‌زدند و غذا می‌پختند. برخی البته بر این گمان‌اند که بخاری از بخار گرفته شده است. اما احتمال اینکه از بخارا، پایتخت پیشین سامانیان و در کشور ازبکستان امروزی گرفته شده باشد البته قوی‌تر است. و واژۀ پایانی: شیروانی. از شهر شیروان، در شمال خراسان. این یعنی سقف شیب‌داری که با سفال یا حلبی درست می‌کنند. به احتمال بسیار قوی بازمی‌گردد به شهر شیروان. این نمونه‌هایی است که ما اگر درشان باریک شویم، واژه ما را رهنمون می‌شود به زادگاه و خاستگاه و پرورشگاه یک فراوردۀ کشاورزی یا صنعتی. اما بعد می‌رسیم به خوراکی‌هایی که به شهر و منطقه برنمی‌گردند؛ به شخص برمی‌گردند. برای نمونه، از خوراکی‌ها آدامس است. می‌دانید که آدامس در انگلیسی chewing gum یا به‌صورت مختصر gum گفته می‌شود. اما ما در فارسی می‌گوییم آدامس. پدیدآورنده یا مبدع آدامس کسی است با نام توماس آدامز. یک انگلیسی‌زبانی بوده که این را ساخته است. در فارسی هم با نام سازنده‌اش مشهور شده است. چون gum به‌معنای صمغ است و همان تقریباً سقز ایرانی خودمان به‌حساب می‌آید. واژۀ دیگر، بورانی است که سبزی‌جات پخته و ماست در آن به‌کار می‌رود. بورانی به شخصی برمی‌گردد. بوران‌دخت یا پوران‌دخت دختر خسروپرویز ساسانی. این غذا را به او نسبت می‌دهند. اینکه چه اندازه با حقیقت مطابقت داشته باشد بماند. یعنی یک پوران‌بانویی بوده، حالا لزوماً نه دختر خسروپرویز ساسانی، ولی کسی بوده که این غذا را پدید آورده، سامان داده و معرفی کرده است. و از بانوان، برویم به سراغ آقایان؛ میرزاقاسمی. میرزامحمدقاسم خان والی، سفیر کبیر ایران در دوران قاجار در روسیه که خودش حاکم گیلان و والی رشت بوده، از قضا ذوق آشپزی خاصی هم داشته و او غذای میرزاقاسمی را ساخته و معرفی کرده و امروز در سراسر کشور شناخته است.

۵ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۵۴

واژه‌شناسی - ۳

پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۰۵ ق.ظ

زمان پخش: ۶ دی ۹۶

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg نه دقیقه، سه مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه (۹ دقیقه، ۳۵ مگابایت)

لینک دانلود از کانال تلگرام



برنامۀ مفید و جذابی بود. راجع به ریشۀ کلماتی که «دار» دارن بحث شد. و کلی به اون قسمت که دکتر شیوا گفت «دار» و بعد داشت توضیح می‌داد که یک سازۀ چوبی است با زاویۀ قائمه که ریسمانی را به‌صورت حلقه‌مانند به بالای آن آویزان می‌کنند و مجرمان محکوم به اعدام را حلق‌آویز می‌کنند خندیدم. ینی حتی بدیهی‌ترین نکات رو هم توضیح میده و جای هیچ ابهام و سؤالی نمی‌مونه. خیلی هم خوب و معلم‌وارانه توضیح میده و مدام از مجری بازخورد می‌گیره و سؤال می‌پرسه ببینه مجری حواسش پی موضوع هست یا نه.

* * *

مجری: خوش آمدید به بخش فرهنگستان «صبح به خیر ایران». در این بخش همان طور که در جریان هستید و اتفاقاً با استقبال خیلی خوب شما مخاطبان فهیم و فکور «صبح به خیر ایران» روبه‌رو شده است، قرار است بپردازیم به واژه‌های پرکاربرد و بعضاً به واژه‌گزینی‌هایی که در زبان فارسی اتفاق افتاده است. امروز در خدمت مهمان بزرگواری هستم که نمایندۀ فرهنگستان ادب و زبان فارسی هستند. جناب آقای علی شیوا. سلام می‌کنم به شما. صبحتان خیلی به خیر باشد. خیلی خوش آمدید به صبح به خیر ایران ما. 

دکتر شیوا: سلامت باشید. من به یکایک بینندگان گران‌مایۀ برنامۀ «صبح به خیر ایران» سلام می‌گویم. و خیلی خوش وقتم که بار دیگر در این برنامه حضور دارم.

مجری: ببینید چه تصاویر دار و درختی دارند برای ما نشان می‌دهند. این دار و درخت کلاً از کجای زبان آمده و این واژگانی که به این شکل دوجزئی هستند (دار و درخت)، آیا هر دوشان معنی و مفهوم خاصی دارند و به هم مرتبط‌اند یا خیر.

دکتر شیوا: ما در زبان گفتار بارها و بارها واژه‌هایی را می‌شنویم؛ یا جسته گریخته به‌کار می‌بریم. اما چندان که باید و شاید، به اجزای آن‌ها دقت نمی‌کنیم و از ساختمانشان آگاهی نداریم. اگر قدری درنگ کنیم، مانند همین مثالی که شما آوردید، یعنی واژۀ دار و درخت که یک واژۀ ترکیبی است، می‌بینیم که دو واژۀ دار و درخت باهم پیوند خورده‌اند و واژه‌ای سربرآورده که میان اجزایش، یعنی «دار» و «درخت» هم‌معنایی وجود دارد. به سخن دیگر، درخت در اینجا هم‌معنای «دار» است. دار یعنی درخت یا چوب درخت.

مجری: من فکر می‌کردم «دار» به‌معنای چارچوب در است و فکر نمی‌کردم این دار و درختی که کنار هم آمده‌اند، هم‌معنی و مترادف باهم باشند.

دکتر شیوا: ما واژه‌های ترکیبی از این دست در زبان فارسی زیاد داریم. برای نمونه می‌گوییم «شک و شبهه»، «تک و تنها»، «پیچ و تاب». «تک» و «تنها» به یاری واو به هم پیونده خورده‌اند که ما در زبان، «ـُ» تلفظش می‌کنیم. حالا بیاییم قدری در زبان فارسی جست‌وجو کنیم، ببینیم «دار» کجا با جزء دیگری ترکیب شده و واژۀ دیگری پدید آورده است. برای نمونه یکی از این‌ها نام پرنده‌ایست. اگر بینندگان قدری تأمل کنند به آن خواهند رسید.

مجری: دارکوب

دکتر شیوا: منقار سختی دارد که بر درخت می‌کوبد تا حشره‌ای شکار کند یا حتی برای خودش لانه‌ای بسازد. باز «دار» به‌عنوان سازۀ نخستین واژه‌ها واژۀ دیگری را ممکن است به یاد بینندگان بیاورد؛ و آن «داربست» است. داربست یک مجموعۀ فلزی است و در قدیم چوبی بوده که برای کار در ارتفاعات آن را برپامی‌کردند و الان هم در ارتفاعات ساختمانی از آن استفاده می‌کنند. منتها داربست فلزی به آن می‌گویند. جدای از این، داربست تکیه‌گاهی برای گیاهانی مانند یاس و انگور استفاده می‌شده‌است. یعنی چهارچوبی از آن درست می‌کردند که بتواند این گیاهان را نگه‌دارد. یعنی به سخن دیگر در اینجا ما بستی داریم که از جنس دار یا درخت یا چوب درخت است. اگر بیشتر تأمل کنیم به واژۀ دیگری می‌رسیم که نام یکی از ادویه است.

مجری: دارچین

دکتر شیوا: دارچین، نامش شاید یک مقداری پوشیده و پنهان باشد که چه ارتباطی به دار به‌معنای درخت دارد. چون درختی است که از پوستۀ خشک شدۀ معطر آن ما به‌عنوان ادویه استفاده می‌کنیم. اصل این درخت، بومی سرزمین‌هایی مانند سنگاپور و اندونزی و چین است. و چون ظاهراً نخستین بار این فراورده از چین به ایران آمده، ما به آن «دارچین» می‌گوییم. دار یعنی درخت و چین هم به‌معنای چینی است؛ درخت چینی. باز واژه‌های دیگری می‌توانیم پیدا کنیم. برای نمونه نام مناطق را؛ یکی از مناطق تهران.

مجری: دارآباد

دکتر شیوا: دارآباد که در شمال تهران واقع است، شاید به‌سبب انبوهی و پرشماری درختانش است که به این نام شهرت پیدا کرده است.

مجری: هنوز هم همین طور است و به هر حال جزو مناطق خوش‌آب‌وهوای تهران محسوب می‌شود.

دکتر شیوا: درست است. «دار» در یکی از واژه‌های دیگر بسیار پنهان و دست‌نیافتنی است. و شاید بینندگان به‌سادگی نتوانند آن را در ذهنشان احضار کنند. اما واژۀ «دارو» که برابر دوای عربی است، سازۀ نخست یا پایۀ این واژه همان دار یا درخت است. پسوند «و» جزء یا پسوند نسبت است. دارو در حقیقت یعنی درختی. یا به سخن دقیق‌تر، گیاهی. می‌دانید که بیشینۀ داروهای گذشتگان بر خلاف امروز که شیمیایی است، در آن زمان منشأ گیاهی داشته است. این‌ها واژه‌هایی هست که دار جزء نخستین آن‌هاست؛ اما دار سازۀ پایانی یک واژۀ دیگر هم هست که نام درختی است.

مجری: سپیدار

دکتر شیوا: سپیدار یعنی سپیددار. از خانوادۀ صنوبر است و درخت تبریزی هم به آن می‌گویند. چون تنۀ آن سپید به‌نظر می‌رسد، سپیدار نامیده می‌شود؛ که یکی از دو واج «د» از رهگذر ادغام می‌افتد و به‌صورت سپیدار درمی‌آید. پس سپیدار یعنی درخت سپید. اما دار تنها در ترکیب واژه‌ها حضور ندارد بلکه گاهی خودش به‌تنهایی و به‌استقلال در زبان فارسی به‌کار می‌رود. برای نمونه ما می‌گوییم که «چوبۀ دار» یا «دار مجازات»؛ این هم در حقیقت یک سازۀ چوبی است با زاویۀ قائمه که ریسمانی را به‌صورت حلقه‌مانند به بالای آن آویزان می‌کنند و مجرمان محکوم به اعدام را حلق‌آویز می‌کنند. جدای از آن، ما «دار» را در بافندگی داریم. در کجا؟

مجری: دار قالی

دکتر شیوا: دار قالی هم یک چهارچوبی است که بافندگان پشتش می‌نشینند و گلیم و قالی و منسوجاتی نظیر این را می‌بافند.

مجری: در «دارالترجمه»، «دار» چه معنی‌ای می‌دهد؟ درخت است یا معنی مستقلی دارد؟ یا معنی چارچوب در می‌دهد؟

دکتر شیوا: پرسش بسیار به‌جایی است. «دار» در زبان فارسی به‌معنای درخت است. اما یک دار هم در عربی داریم که به‌معنای سرا و خانه است. دارالترجمه یعنی خانۀ ترجمه یا مکان ترجمه. البته مجازاً به‌معنای جهان هم به‌کار می‌رود. مثلاً می‌گویند کسی دار فانی را وداع گفت، اینجا دار به‌معنای جهان به‌کار رفته است. برگردیم به واژۀ «دارچین». گفتیم که از ساخت واژۀ دارچین ما می‌توانیم پی ببریم به اینکه از کجا آمده و منشأ و خاستگاهش کجاست. جالب این است که ما در زبان فارسی ظرف چینی هم داریم. چین، جایگاه و خاستگاه و منشأ چینی است. و جالب‌تر اینکه در زبان انگلیسی «china» به سرزمین چین اطلاق می‌شود. اما انگلیسی‌زبانان به ظرف چینی هم، «چاینا» می‌گویند. به‌خاطر اینکه خاستگاهش این سرزمین است. نمونۀ دیگرش واژۀ سینی است. سینی را اگر در نظر بگیریم، چون در عربی چین به‌صورت سین درمی‌آید، و البته با صاد نوشته می‌شود، سینی همان ظرف مسطح لبه‌داری است که از طلا و نقره و مس و برنج و چوب و این‌ها بوده، ظاهراً نخستین بار از چین به سرزمین‌های دیگر رفته، بنابراین نام «سینی» امروز به آن اطلاق می‌شود.

۱۲ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۰۵

واژه‌شناسی - ۲

چهارشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۷، ۰۶:۵۵ ق.ظ

زمان پخش: ۲۹ آذر ۹۶

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg نوزده دقیقه، هفت مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه (۱۹ دقیقه، ۳۴ مگابایت)

لینک دانلود از کانال تلگرام



همکاری و همراهی مجری (خانم نصیری) و عملکردش خیلی خوب بود. فقط واژه‌های ثقیل زیاد استفاده می‌کنه. همکاران تصاویر ابتیاع کردند ینی چی آخه؟ بگو تصاویر آماده کردند. والا!. وقت برنامه هم کم نبود و فن بیان دکتر شیوا هم که عالی. ضمن اینکه برای اولین بار در حین تایپ این برنامه بود که با کلمۀ قاطبه و شتوی یا زمستانی آشنا شدم.

* * *

مجری: من می‌دانم که «یلدا» به‌معنی تولد و زایش است. درست است؟ برویم سراغ ادبیاتمان و جایگاه یلدا در ادبیات فارسی.

دکتر شیوا: بله؛ بسیار خوب. یلدا یک واژۀ سریانی است. زبان سریانی یک زبان کهن است که با زبان عربی هم‌خانواده است؛ اما جای خودش را به زبان عربی بیشتر سپرده است. واژۀ یلدا واژۀ سریانی است. در زبان فارسی واژه‌هایی مثل «شیپور»، «کشیش» و «مرجان» هم از زبان سریانی به زبان ما راه پیدا کرده‌اند.

مجری: قدمت زبان سریانی چقدر است؟ تا ببینیم یلدا چقدر قدمت دارد.

دکتر شیوا: یلدا جشنی ایرانی است و از سرزمین ما به امپراطوری روم رفته است و بعدها از طریق مسیحیان سریانی نامش به ایران برگشته است. واژۀ یلدا در زبان فارسی یک برابر دیگر هم دارد. شب چله. و این واژه بسیار مرسوم بوده است. بنابراین ما باید بازگردیم به گذشته و ببینیم که چگونه یلدا به‌معنای ولادت شده است. چون «ولادت» و «یلدا» و «میلاد» و «تولد» از یک ریشه هستند. 

مجری: پس از این به بعد به‌جای اینکه بگوییم تولدتان مبارک بگوییم «یلداتان مبارک».

دکتر شیوا: بله البته «تولد» از عربی است و «یلدا» از سریانی است. چون این دو زبان هم‌خانواده هستند، در نهایت این دو واژه را می‌شود از یک ریشۀ اصلی پنداشت. منتها یلدا تولد چیست؟

مجری: من یک بار در مورد این با آقای دکتر عارف صحبت کردم. مطالعه کرده بودم درباره‌اش. آقای دکتر عارف نکته‌های دیگری هم اضافه کردند به حرف من. حالا ببینیم نظر شما چیست. می‌گویند که کشاورزی و دامداری شغل اصلی ایرانیان بوده است. ایرانیان چون کشاورزی می‌کردند، و کشاورزان به‌تجربه دریافتند که آخر پاییز، شب‌ها کوتاه می‌شود و از فردایش روز بلند می‌شود. این به نفع کشاورزی بوده و این را تولد خورشید می‌دانستند. تولد دوبارۀ روز می‌دانستند و جشن می‌گرفتند.

دکتر شیوا: درست است. ولادت، ولادت خورشید است؛ یعنی زایش خورشید. و در ایران کهن خورشید جایگاه ویژه‌ای داشته است. چون واپسین روز پاییز شب بسیار طولانی و طولانی‌ترین شب سال است. در اینجا یعنی تیرگی و سیاهی فراگیر شده و این شب به‌ظاهر بدشگون و شوم است. جشنی که برپامی‌دارند، در حقیقت برای از میان بردن این بدشگونی است. به‌ویژه که در پایان این شب خورشید زاده می‌شود و مانند نوزادی می‌ماند که وقتی زاده شد نیرو می‌گیرد و پرتوان‌تر و درخشان‌تر و تابان‌تر می‌شود، از طول شب کاسته می‌شود و بر طول روز، مرتب افزوده می‌شود.

مجری: در فرهنگ‌های دیگر هم ما چنین جشن‌هایی را داریم؟ مثلاً کشورهای دیگر با نام‌های دیگر چنین جشن‌هایی را دارند؟ آن‌ها هم اعتقاد دارند که شب نماد تاریکی است و وقتی که شب‌ها می‌رود به سمت کوتاه‌تر شدن، جشن می‌گیرند که بگویند ما داریم این بدی را از خودمان با این جشن دور می‌کنیم؟ 

دکتر شیوا: درست است. اینکه فرمودید به جامعۀ کشاورزی هم وابسته است، برداشت محصولات سیفی پایان یافته و کاشت محصولات شتوی یا زمستانی مانند گندم هم پایان گرفته و فراغتی برای کشاورزان حاصل می‌شده‌است. در حقیقت این جشن فراغت از کشاورزی و آغاز دوران استراحت در جامعۀ کشاورزی سرزمین ما بوده است. بر خلاف نوروز که به شامش که سبزی‌پلو با ماهی است، معروف است، یلدا شام ویژه‌ای ندارد و با میوه‌ها و خشکبارش شناخته می‌شود. به‌ویژه دو میوۀ اصلی شب یلدا (هندوانه و انار) که بزم را می‌آراید. جالب این است که هندوانه‌های سنتی و بومی ما شکل گرد و کروی داشتند، و هم هندوانه و هم انار سرخ هستند. برخی پژوهشگران گمان کرده‌اند که این‌ها می‌توانند نمادی از خورشید و زایش و جشن زایش خورشید هم باشند. چون خورشید در ادب فارسی به سرخی شهره و آوازه داشته است. نکتۀ شگفت اینجاست که این باور به جایگاه خورشید به سرزمین‌های دیگر هم رفته است. همچنان که گفتم سربازان امپراطوری روم آن را به آنجا بردند و بعدها که آیین مسیحیت آمده و در روم جای‌گیر شده، مشابهت‌هایی بین این باور و آیین مسیحیت پیش آمده است. برای نمونه زایش و تولد مسیح و تولد مهر یکسان انگاشته شده است. یعنی در بیست‌ویکم دسامبر. اما بعدها که در کبیسه اشتباهی رخ داده است، محاسبۀ کبیسه باعث شده است که زایش مسیح به ۲۵ دسامبر برود و یلدا یا تولد خورشید در ۲۱ دسامبر باقی بماند. و امروز می‌بینیم که چهار روزی میان یلدا و تولد حضرت مسیح فاصله هست.

مجری: پس اجازه بدهید تبریک هم بگوییم تولد حضرت مسیح (ع) را به هم‌میهنان مسیحی‌مان که دارند این برنامه را تماشا می‌کنند. یک نکته من پرسیدم، ولی پاسخم را نگرفتم. و آن این بود که گفتید یلدا یک واژۀ سریانی است. من پرسیدم ببینیم زبان سریانی چقدر قدمت دارد که ببینیم یلدا چقدر قدمت دارد. بعد گفتید که این جشن ایرانی بوده و رفته و دوباره برگشته. پس قدمتش بیش از زبان سریانی است. درست است؟

دکتر شیوا: البته نمی‌شود گفت قدمتش بیش از زبان سریانی است. مربوط به روزگاران دیرین است.

مجری: یلدا چقدر قدمت دارد؟

دکتر شیوا: مثلاً در آثار الباقیۀ ابوریحان بیرونی، مربوط به سدۀ ۴ و ۵ به این اشاره شده است؛ اما نه با این نام. نکته اینجاست که چون یک جشن خانوادگی و خصوصی بوده، این جشن با این نام شناخته نمی‌شده‌است. اما ایرانیان از دیرباز به‌سبب داشتن جامعۀ کشاورزی از یک سو و بعد جایگاهی که برای خورشید به‌عنوان مظهر نورانیت قائل بودند، این جشن را برپامی‌داشتند و رسومش همچنان باقیست. مثل دور کرسی نشستن و دورهمی و شب‌نشینی خانوادگی و نقل گفتن و حکایت تعریف کردن و بعدها هم دیوان حافظ به مجموعۀ یلدا افزوده می‌شود و تفأل به دیوان حافظ زده می‌شود که ایرانیان همواره حافظ را آیینۀ آروزها و آیندۀ خودشان می‌دیدند و زبان حال خودشان را از غزل‌های دل‌انگیز حافظ می‌شنیدند. 

مجری: خیلی‌ها عادت دارند کنار سفره‌ای که برای یلدا می‌چینند حتماً قرآن و آب و آیینه‌ای هم می‌گذارند، بعضی‌ها شاهنامۀ فردوسی را در کنار این سفره قرار می‌دهند. یکی از رسوم شب یلدا که من خیلی دوست دارم و اصلاً عاشق این رسم زیبا هستم، این است که مثلاً امشب می‌خواهیم برویم خانۀ مادربزرگمان، خانۀ پدرزنمان، یا مادرزنمان، یا خانوادۀ شوهر و همسر؛ توفیری ندارد. هر کسی یکی از خوراکی‌های شب یلدا را دستش می‌گیرد و می‌آورد. یک نفر هندوانه می‌گیرد، یک نفر انار می‌گیرد، یک نفر آجیل می‌گیرد، شام با خانوادۀ میزبان است. و اگر در تمام رفت‌وآمدهایمان، در قاطبۀ دورهمی‌هایمان ما این رسم را پیاده‌سازی و همانندسازی و گرته‌برداری کنیم از این رسم زیبای شب یلدا، به خدا که رفت‌وآمدهایمان بیشتر می‌شود و بیشتر همدیگر را می‌بینیم، دورهمی‌هایمان هم حسابی می‌چسبد و این طور هم نیست که بگوییم که گرانی است و برای خانوادۀ میزبان سخت است. اگر هر کسی سعی کند در آن دورهمی یکی آجیل بگیرد، یکی شیرینی بگیرد، یکی میوه بگیرد، خیلی بیشتر خوش می‌گذرد و شادی‌هایمان را هم باهم تقسیم می‌کنیم. در خصوص جایگاه شب یلدا در ادبیاتمان دو کلام از شما بشنویم و خداحافظی کنیم.

دکتر شیوا: شب یلدا به‌سبب درازی و طولانی بودن و دیرپایی و درازآهنگی‌اش، شب هجران و فراق و جدایی به شب یلدا مانند می‌شده و همچنین زلف یار به‌سبب سیاهی به شب یلدا. برای نمونه سعدی شیرین‌سخن می‌گوید:

برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

یا اوحدالدین مراغه‌ای یا مراغی می‌گوید که:

شب هجرانت ای دلبر شب یلداست پنداری رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری

۴ نظر ۱۵ فروردين ۹۷ ، ۰۶:۵۵

واژه‌شناسی - ۱

سه شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۱۵ ق.ظ

زمان پخش: ۱۵ آبان ۹۶

مهمان برنامه: دکتر علی شیوا

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg یازده دقیقه، چهار مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه (۱۱ دقیقه، ۷۷ مگابایت)

لینک دانلود از کانال تلگرام



مجری (خانم نصیری) به جای همراهی، یه وقتایی مخالفت می‌کرد و سؤالاتی می‌پرسید که نیاز به ساعت‌ها توضیح و تبیین داره و توی اون فرصت زمانیِ کم نه تنها به پیشبرد بحث کمک نمی‌کنه، بلکه شبهاتی هم ایجاد می‌کنه. این برنامه دو تا مجری خانوم داره و من عملکرد مجری دوم (خانم اسناوندی) رو که از یه قسمتی به بعد کلاً ایشون اومدن برای اجرا، بیشتر می‌پسندم.

* * *

مجری: خیلی خوش آمدید آقای شیوا. از فرهنگستان زبان و ادب فارسی شما تشریف آورده‌اید به این برنامه و از آنجایی که مسئول آموزش هستید و به‌نوعی با دانش‌آموزان در ارتباطید، ما این روزها در برنامه‌مان، روزهای زوج در خصوص زبان فارسی خیلی صحبت می‌کنیم. زبان پارسی یا فارسی آقای شیوا؟

دکتر شیوا: فارسی. تغییر «پ» به «ف»، تغییر یک واج به واج دیگر برای آسانی بوده است. بنابراین فارسی که در زبان، رایج است، فرهنگستان هم از همین واژه بهره می‌گیرد.

مجری: ما این روزها در برنامه‌مان در خصوص زبان فارسی خیلی صحبت می‌کنیم. به‌خاطر اینکه اعتقاد داریم زبان فارسی میراث گران‌بهای ماست که احتیاج به پاس‌داشت و نگه‌داری دارد و این روزها خیلی مورد هجمه و حمله است. مثلاً شما که با دانش‌آموزان در ارتباط هستید، این روزها ادبیات گفتاری دانش‌آموزان ما خیلی تغییر کرده است. یک موقع‌هایی ازشان جمله‌هایی می‌شنویم که باید کلی تحلیل کنیم معنی‌اش را بفهمیم که اصلاً چه گفته‌اند. چرا به این شکل شده است؟ و اساساً فرهنگستان راهکاری برایش پیدا کرده است؟

دکتر شیوا: ما بنابه وظیفه و مسئولیتی که داریم، با دانش‌آموزان نخبه و سرآمد کشور سروکار داریم و دیدیم که آهسته‌آهسته و رفته‌رفته زبان دانش‌آموزان همچنان که فرمودید دارد گران‌بار می‌شود از واژه‌های بیگانه. برای نمونه فکر می‌کنم ده پانزده سالی است که به جای واژۀ فارسی‌تبار «زمان»، یا واژۀ فارسی شدۀ «وقت» واژۀ «تایم» در زبان دانش‌آموزان جا افتاده است. و تایم هم به‌تنهایی نیست؛ یعنی یک خوشه‌واژه را با خودش به سمت زبان فارسی می‌کشد؛ از «تایمر» و «تایم‌اوت» و «تایم‌تیبل» و «آن‌تایم» و «پارت‌تایم» و «فول‌تایم». همۀ این‌ها وارد زبان می‌شوند. از سوی دیگر «اوکی» واژه‌ای است که دانش‌آموزان در چند سال اخیر دارند به‌کار می‌برند. برای نمونه «بسیار خوب»شان، «اوکی» شده، «چشم»شان، «اوکی» شده، حالشان «خوب» نیست، «اوکی» است، جایشان «راحت» نیست، «اوکی» است و حالات و روحیاتشان هم کم‌کم دارد با واژه‌های بیگانه بیان می‌شود. یعنی مثلاً ما در قدیم «اضطراب» داشتیم، «دلهره» داشتیم، «دل‌شوره» داشتیم؛ امروزه دانش‌آموزان «استرس» دارند. ما «پشتیبانی» می‌کردیم از مسأله یا کسی، آن‌ها «ساپورت» می‌کنند. ما «هوادار» و «طرفدار» بودیم، آن‌ها «فن» هستند. ما با «مداد نوکی» می‌نوشتیم آن‌ها با «اتود» می‌نویسند. ما با «شبرنگ» کار می‌کردیم، آن‌ها با «هایلایت». و این‌ها برای ما دغدغه بود. وقتی با دانش‌آموزان مطرح می‌کردیم، می‌دیدیم که بله به خودشان می‌آیند. یعنی گویا آگاهی دقیق به کاربرد این واژگان و اینکه چرا به‌کار می‌برند ندارند.

مجری: وارد تعامل و صحبت و گفت‌وگو شدید با بچه‌ها؟ نگفتند که ما مشکلی نداریم و خیلی هم راحتیم با این واژه‌ها؟

دکتر شیوا: بله. چرا در آغاز که همین را می‌گفتند؛ به‌ویژه که اخیراً کتاب نونگاشت یا تازه‌تألیف زیست‌شناسی پایۀ دهم حتی در میان معلمان هم مخالفانی برانگیخت و دانش‌آموزان البته به تبعیت از معلمان، اعتراض‌هایی داشتند که چرا واژه‌های بیگانۀ قدیم مانند «تیروئید» را که یک واژۀ فراگیر در زبان مردم است، داریم جایگزین می‌کنیم با «سپردیس» به‌فرض، یا واژۀ «نفرون» را با «گردیزه»، واژۀ «میتوکندری» را با «راکیزه».

مجری: شما مخالف با این جهت‌گیری دانش‌آموزان و بچه‌ها هستید؟ چون مثلاً تیروئید یک واژه‌ای است که سال‌هاست جا افتاده و مثلاً چهل سال است مردم تیروئید را به‌کار می‌برند. حالا اگر بخواهیم یک واژۀ دیگری را جایگزین کنیم ممکن است سخت یا غیرقابل‌پذیرش باشد.

دکتر شیوا: با دانش‌آموزان بله. البته بیشتر، این‌ها از سوی معلمان مطرح می‌شد. ما یک سند بالادستی داریم به نام نقشۀ جامع علمی کشور که در آنجا اولویت‌های علم و فناوری کشور توضیح داده شده است. یکی از اولویت‌های سطح الفش این است که زبان فارسی در مقام زبان علم ساده‌سازی شود تا مردم بتوانند به‌راحتی از آن بهره‌گیری کنند. منتها نکته اینجاست که شما مثلاً دو واژۀ «تیروئید» و «سپردیس» را انگار دارید هم‌زمان باهم می‌شنوید. عادت را کنار بگذاریم و غبار عادت را بزداییم، ببینیم که فارسی‌زبان اگر برای نخستین بار این دو واژه را بشنود کدام را برمی‌گزیند. «تیروئید» واژۀ تیره یا غیرشفاف است. یعنی فارسی‌زبانان از تیروئید هیچ معنایی نمی‌فهمند؛ اما وقتی می‌گوییم سپردیس دست‌کم از پارۀ نخستش (سپر)، یک مفهومی درک می‌کنیم و اگر بدانیم که «دیس» در فارسی معنای شباهت و همانندی دارد، چون واژۀ سپر را در ذهن تداعی می‌کرد و شکل تیروئید هم همین است، «سپردیس» را برمی‌گزیدیم. نکته اینجاست که باید زبان فارسی زبان علم شود و ۹۵ درصد واژه‌هایی که فرهنگستان زبان و ادب فارسی می‌سازد واژه‌های تخصصی است که در ۷۰ گروه تخصصی این‌ها ساخته می‌شود و معرفی می‌شود. این واژه‌ها را گروه تخصصی زیست‌شناسی که استادان دانشگاه، نویسندگان و مترجمان این حوزه هستند پیشنهاد می‌کنند. یعنی آن‌ها دغدغۀ این را دارند که ما بتوانیم مفاهیم علمی را با زبان خودمان بیان کنیم؛ وگرنه زبان فارسی باید فقط برای پنج درصد واژ‌ۀ عمومی واژه‌سازی بکند و این به‌معنای توقف، ناتوانی و بی‌رمق و بی‌رونق شدن زبان فارسی است.

مجری: قطعاً خود شما هم بررسی و تحقیق کرده‌اید در خصوص اینکه چه راهکاری پیدا کنید که بتوانید این واژه‌ها را جایگزین کنید. چون گفتید اعتراض بچه‌ها از معلمین نشئت می‌گیرد، اول یک دورۀ آموزشی برای معلمین برگزار کنید که معلمین این را بپذیرند، قبول کنند، بعد چون آن‌ها قرار است که دانش را انتقال دهند و انتقال‌دهندۀ دانش به دانش‌آموزان باشند، دانش‌آموزان هم بپذیرند. چون آن‌ها حرف معلمشان را بیشتر قبول دارند. یک کارگاهی هم برگزار کرده بودید برای بچه‌های تیزهوشان، درست است؟

دکتر شیوا: دوازده و سیزده آبان‌ماه با همکاری فرهنگستان، ما مرکز ملی پرورش استعدادهای درخشان یک کارگاهی را برگزار کردیم در دبیرستان علامه حلی ۸ و در خود فرهنگستان. دانش‌آموزان مدارس تهران با همکاری ادارۀ کل شهر تهران و ادارۀ سمپاد شهر تهران، حدود ۳۳ نفر داوطلب شدند و در این دو روز آموزش‌هایی را از سوی فرهنگستان دیدند. روز نخست دو کلاس داشتیم. یکی تاریخچۀ واژه‌گزینی بود و دیگری دربارۀ واژه‌سازی. استادان فرهنگستان آمده بودند و رودررو با دانش‌آموزان صحبت کردند. روز شنبه که روز دوم کارگاه آموزشی یا به تعبیر ما کارسوق بود، دانش‌آموزان ما وارد فرهنگستان شدند و آنجا کارگاه آموزشی داشتند. سرکار خانم نسرین پرویزی معاون گروه واژه‌گزینی توضیحاتی دربارۀ سازوکار و گردش کار در واژه‌گزینی دادند و بعد دانش‌آموزان را با کاربرگه آشنا کردند. کاربرگه آن برگه‌ای است که گروه‌های تخصصی واژه‌های بیگانه را روی آن برگه معادل‌سازی می‌کنند. دانش‌آموزان به چهار دسته تقسیم شدند و عملاً درگیر سازوکار واژه‌سازی شدند.

مجری: خروجی و برایند این کارگاه چه بود؟

دکتر شیوا: سرانجام بچه‌ها در شورای واژه‌گزینی فرهنگستان شرکت کردند و این برایشان بسیار جذاب بود. حضور آقای هوشنگ مرادی کرمانی، سرکار خانم ژاله آموزگار و به ریاست آقای دکتر حداد عادل برای دانش‌آموزان، درس‌آموز و پر از نکته بود. سرانجام دانش‌آموزان نظر خودشان را در شورای واژه‌گزینی بیان کردند.

مجری: یاد گرفتند که واژه‌گزینی به چه شکل انجام می‌شود؟

دکتر شیوا: بله. در همان کارگاه این را در عمل آزمودند و خودشان واژه ساختند. مثلاً به آن‌ها گفته شد در برابر «ترور» می‌خواهیم واژه‌گزینی کنیم. حالا این فرهنگ‌ها در اختیار شماست، کاربرگه مشخص است، فرهنگ لغت انگلیسی، واژه‌نامۀ تخصصی و مانند این‌ها. اما نظر خودشان را که بیان کردند در حضور شورای واژه‌گزینی، گفتند که ما دیدگاه پیشینمان قدری دگرگون شده و الان خودمان باید رسانه‌ای باشیم برای رساندن پیام فرهنگستان به همۀ مردم.

۹ نظر ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۱۵