زنگ فارسی

لینک بالا برای دوستانی هست که وبلاگ دارن و می‌خوان مطالب رو دنبال کنن.

ضرب‌المثل‌ها - ۵

جمعه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۱۰ ق.ظ

زمان پخش: ۱۸ دی ۹۶

مهمان برنامه: دکتر حسین‌علی رحیمی

لینک دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت ogg دوازده دقیقه، چهار مگابایت

لینک دانلود ویدئوی برنامه (۱۲ دقیقه، ۱۸ مگابایت)

لینک دانلود از کانال تلگرام



برنامۀ فشرده و پربار و مفیدی بود. قصه و ریشۀ دو تا ضرب‌المثل راجع به تقلید بررسی شد. عملکرد مجری خوب بود و فقط یه سؤال راجع به کلیله و دمنه پرسید که سؤال خیلی خوب و به‌جایی بود. اولین بارم هم بود کلمۀ سور و سات رو می‌نوشتم و اعتراف می‌کنم املاشو بلد نبودم و به دست به دامان فرهنگ املایی ویراستاران شدم.

* * *

مجری: ما روزهای دوشنبه در بخش فرهنگستان می‌پردازیم به ضرب‌المثل‌های شیرین و قصه‌های نمکین زبان فارسی که مهم‌ترین میراث فرهنگی و ملی ماست. جناب آقای دکتر رحیمی از فرهنگستان زبان و ادب فارسی مهمان ما هستند و می‌خواهیم باهم ببینیم که امروز در خصوص کدام ضرب‌المثل، با چه موضوع و محوریتی می‌خواهند برای شما صحبت کنند.

دکتر رحیمی: امروز یک مقدار فکر می‌کنم برنامه‌مان فشرده‌تر باشد؛ چون تصمیم داریم دربارۀ دو ضرب‌المثل صحبت کنیم و گفت‌وگو داشته باشیم. موضوعش تقلید است. تقلید از رفتار دیگران. تقلید اگر از یک رفتار و منش خوب و به‌جا باشد، توصیه می‌شود. در واقع الگوپذیری است. اما گاهی اوقات تقلید، نابه‌جا و نادرست است. دو تا از ضرب‌المثل‌های ما دو شکل تقلید نادرست را نشان می‌دهند و قصه‌ای دارند. ما به‌تناسب قصه این‌ها را انتخاب کرده‌ایم. چون یک مقدار مطلب زیاد است من کمی فشرده‌تر و سریع‌تر عرض می‌کنم. قصۀ اول تقلیدی را اشاره می‌کند که گاهی اوقات از خودباختگی است. شیفتگی و خودباخته شدن باعث می‌شود انسان چنان شیفتۀ کسی یا چیزی شود که شرایط و آرزوهای او را شرایط و آرزوی خودش بپندارد و بدون توجه به اینکه نیازها و شرایط خودش با او متفاوت است، به تقلید نادرست از رفتار او بپردازد. این را ما تقلید کورکورانه نمی‌گوییم. در واقع تقلید شیفته‌وار است. این حکایت، چند روایت دارد. من آن روایت زیباترش را که از جامی است می‌گویم؛ بعد به ریشه‌هایش هم اشاره‌ای می‌کنم. ضرب‌المثلی هست که شنیده‌اید، کلاغ خواست راه رفتن کبک را بیاموزد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد. روایتی که جامی دارد، اشاره می‌کند:

زاغی از آنجا که فراغی گزید رخت خود از باغ به راغی کشید

از باغی که بود به چمنزاری می‌رود و در آن چمنزار کبکی می‌بیند که بسیار زیبا بود؛ چنانکه پرندگان دیگر و خود این زاغ شیفته و عاشق او می‌شوند.

نادره کبکی به جمال تمام شاهد آن روضۀ فیروزه‌فام

شاهد به معنای معشوق و محبوب و زیبارو بوده است.

تیهو و دُراج بدو عشق‌باز بر همه از گردن و سر سرفراز

پایچه‌ها برزده تا ساق پای کرده ز چُستی به سر کوه جای

بر سر هر سنگ زده قهقهه پی سپرش هم ره و هم بی‌رهه

تیزرو و تیزدو و تیزگام خوش‌روش و خوش‌پرش و خوش‌خرام

هم حرکاتش متناسب به هم هم خطواتش متقارب به هم

هم حرکات متناسبی داشت، هم قدم‌های کوتاه و نزدیک به همی داشت.

زاغ چو دید آن ره و رفتار را و آن روش و جنبش هموار را

با دلی از دور گرفتار او رفت به شاگردی رفتار او

بازکشید از روش خویش پای در پی او کرد به تقلید جای

پی یعنی جای پا. یعنی هر جا او جای پا می‌گذاشت، زاغ آنجا می‌رفت.

در پی‌اش القصه در آن مرغزار رفت بر این قاعده روزی سه چار

عاقبت از خامی خود سوخته رهروی کبک نیاموخته

کرد فرامش ره و رفتار خویش ماند غرامت‌زده از کار خویش

این قصه را جامی می‌گوید. منبع اصلی دیگری که ما قبل از جامی داریم، در کلیله و دمنه است. کلیله و دمنه‌ای که در قرن ششم به فارسی ترجمه شده است، در آنجا هم این قصه آمده و آنجا هم اشاره می‌کند.

مجری: یعنی از قصه‌های هندی کلیله و دمنه است؟

دکتر رحیمی: این را توضیح می‌دهم. در کلیله و دمنه هم می‌گوید زاغ نتوانست آن رفتار را بیاموزد و رفتار خویش را فراموش کرد، چنانکه به هیچ تأویل بدان رجوع ممکن نگشت. یعنی نتوانست به حالت قبل برگردد. اما اینکه فرمودید نکتۀ خوبی بود. ما می‌دانیم اصل داستان کلیله و دمنه از هند است. اما این داستان که به زبان سانسکریت (هندی قدیم) بوده، در دورۀ ساسانیان به پهلوی ترجمه شده است، در قرن دوم از پهلوی به زبان عربی ترجمه شده و بعدها ترجمه‌های مختلفی به فارسی صورت گرفته که معروف‌ترینش ترجمۀ قرن ششم است. اتفاقاً این بخش از آن قسمت‌هایی است که در اصل هندی نیست و استادان، از جمله آقای دکتر محجوب حدس می‌زدند که این باید از بخش‌های عربی باشد. بعضی‌ها هم می‌گویند ممکن است در آن قسمتی که به پهلوی ترجمه شده این قسمت اضافه شده است، یا زمانی که به عربی برمی‌گشته. این یک نکته. قصۀ دیگری داریم در مثنوی مولانا که آن تقلید کورکورانه و ناآگاهانه از رفتار دیگران و کسانی که شایستگی تقلید را ندارند و الگو نمی‌توانند برایشان باشند است. مولانا در مثنوی حکایت می‌کند که یک صوفی یا درویشی با مرکبی به خانقاهی می‌آید. صوفیان معمولاً بی‌چیز و تهی‌دست بودند. می‌گوید:

صوفی‌ای در خانقاه از ره رسید مرکب خود برد و در آخُر کشید

و آن خری که سوار بود، آن را به آخر می‌برد و می‌بندد و به آن خادم می‌سپارد که این را نگه‌داری کند. صوفیان که چند روزی بود گرسنه بودند یا غذای خوبی نداشتند می‌بینند فرصت مناسبی است. حمله‌ور می‌شوند و می‌روند آن خر را از خادم بگیرند ببرند بفروشند.

هم در آن دم آن خرک بفروختند لوت آوردند و شمع افروختند

بساط و سوروساتی برای خودشان گرفتند و ولوله‌ای در خانقاه افتاد که امشب سوروساتی هست و جشنی داریم و عده‌ای هم آمدند به این صوفی‌ای که از راه رسیده بود خدمت کردند. این‌ها هم گفتند فضای مناسبی است و حالا پولی آمده و 

ما هم از خلقیم و جان داریم ما دولت امشب میهمان داریم ما

گفتند ما گناه نداریم. ما هم باید یک شکم سیر غذایی بخوریم. خدمتکاری‌ای که به او کردند، این هم خوشش آمد. از راه آمده بود، خسته بود. به هر حال بساط خوراک که فراهم شد و سفره را جمع کردند، یک رسمی صوفیان داشتند؛ سماع می‌کردند. سماع حرکات موزونی است، ذکری یا شعری، چیزی می‌خوانند. سماع که آغاز کردند،

چون سماع آمد ز اول تا کران مطرب آغازید یک ضرب گران

با یک ضرب سنگینی آهنگی را شروع کرد. جمله‌ای که می‌گفت و تکرار می‌کرد «خر برفت» بود.

خر برفت و خر برفت آغاز زین حرارت جمله را انباز کرد

همه هم با او شریک و هم‌داستان شدند و بقیۀ صوفیان هم این ذکر را گفتند. تا سحر این‌ها دست‌افشان و پای‌کوبان خر برفت و خر برفت می‌خواندند.

از ره تقلید آن صوفی همین خر برفت آغاز کرد اندر حنین

او هم دید همه دارند می‌خوانند، این را تکرار کرد. این مراسم تمام می‌شود.

چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع روز گشت و جمله گفتند الوداع

خانقه خالی شد و صوفی بماند گرد از رخت آن مسافر می‌فشاند

می‌آید مرکب خودش را بردارد که برود، می‌بیند نیست. از خادم می‌پرسد که مرکب ما کجاست؟ خادم می‌گوید قضیه این بود. این سوروساتی که دیدی از فروش همان خر شما بوده است. صوفی می‌گوید خب این را چرا زودتر به من نگفتی؟ خادم می‌گوید من بیم جان داشتم. صوفی می‌گوید:

تو نیایی و نگویی مر مرا که خرت را می‌برند ای بی‌نوا

چرا نیامدی بگویی؟ به هر حال من چاره‌ای می‌کردم.

گفت ولله آمدم من بارها تا تو را واقف کنم زین کارها

تو همی‌گفتی که خر رفت ای پسر از همه گویندگان باذوق‌تر

دیدم تو با شور و حال بیشتری نسبت به آن‌ها این جمله را تکرار می‌کنی

بازمی‌گشتم که او خود واقف است زین قضا راضیست مردی عارف است

گفت آن را جمله می‌گفتند خَوش مر مرا هم ذوق آمد گفتنش

مر مرا تقلیدشان بر باد داد که دو صد لعنت بر آن تقلید باد

اینجا وقتی می‌گوید «مر مرا»، یعنی مرا تقلید ناآگاهانه از بقیه به باد داد و «شان» برمی‌گردد به آن‌ها. وقتی ضرب‌المثل می‌شود، این ضمیر باید مرجعش در جمله باشد. این را تغییری دادند و گفتند خلق را. خلق را تقلیدشان بر باد داد. ولی اصل داستان به مثنوی برمی‌گردد و این دو قسم از تقلید ناآگاهانه و نابه‌جا است که یکی از جامی و کلیله و دیگری از مثنوی ذکر کردیم.

۹۷/۰۱/۱۰

نظرات  (۳)

 منشأ خر برفت را نمی دونستم.
قبلا داستانهایی خوانده بودم که محل تجمع صوفیان را خانقاه نوشته بودند.
پس می شود که خانگاه هم نوشت، این را هم نمی‌دانستم.
وآفرین بر شما.
پاسخ:
و تشکر از شما که خانگاه رو تذکر دادید. باید تحصیحش کنم. با اینکه در فرهنگ‌های لغت (دهخدا و عمید و معین رو نگاه کردم) به‌صورت خانگاه هم ضبط شده به همین معنی. ولی درستش، یا بهتره بگم صورت مرسومش با ق هست و بهتر بود منم با ق می‌نوشتم :)
تصحیح کردم.
سلام.
و کلا این دو ضرب المثل ها مایه طنزشون بیشتر بود:)
و اولیش که کلاغ میخواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد؛ و این به من میفهماند که خصوصیات اخلاقی و علمی خودت رو عشق است و نمیخواد مقلد شخصی باشی فقط از خوبی هاشون برای خودت جدا کن و اون ها رو بکار بگیر مثلا از علم و تقوا و معرفت و...اشون.

و این داستان خر برفت و خر برفت و خربرفت رو... برنامه کودک شکرستان که حتما این برنامه را مشاهده نموده اید، طراحی و اجرا نمود و در شبکه های صدا وسیما پخشش نمود؛ و کلا به مت می فهماند که هیچ کاری بی دلیل انجام نمیشه و هیچ کسی برای ادم تعداد زیادی کباب و دوغ و برنج رایگان جلوی ادم نمیگذارد تا ادم نوش جانش کند، بلکه از این کارش هدفی بزرگتر از خرید تعداد زیادی رایگان کباب و دوغ و برنج برای ادم دارد!
پاسخ:
سلام
نه متأسفانه این برنامهٔ شکرستانی که میگید رو ندیدم. چه خوب که برنامهٔ کودک از این برنامه‌های خوب و مفید برای بچه‌ها ارائه میده. دارم امیدوار میشم به صدا و سیمامون
برا تکمیل بحث اون حکایت کلیله و دمنه رو هم بیارم من. خالی از لطف نیست خوندنش :)
زاهد گفت: من شرایطِ نصیحت بجای آوردم و می‌ترسم از آنچه عواقب این مجاهدت بندامت کشد چنانکه آن زاغ می‌خواست که تَبَختُرِ کبگ(شیوه راه رفتن کبک، خرامیدن کبک) بیاموزد. مهمان پرسید که: چگونه است آن؟
گفت:
آورده‌اند که زاغی کبگی(کبکی) را دید که می‌رفت. خِرامیدن او در چشم او خوش آمد و از تناسب حرکات و چُستیِ اطرافِ او آرزو برد، چه طباع را بأبوابِ محاسن التفاتی تمام باشد و هرآینه آن را جویان باشند.
در جمله خواست که آن را بیاموزد، یک‌چندی کوشید و بر اثرِ کبگ پویید، آن را نیاموخت و رفتار خویش فراموش کرد چنانکه بهیچ تأویل بدان رجوع ممکن نگشت.
و این مثل بدان آوردم تا بدانی که سعی باطل و رنجی ضایع پیش گرفته‌ای و زُبان اسلاف(زبان نیاکان، اجداد) می‌بگذاری و زبان عبری نتوانی آموخت. و گفته‌اند که: جاهل‌ترِ خلایق اوست که خویشتن در کاری اندازد که ملایم پیشه و موافقِ نسبِ او نباشد.
#کلیله_و_دمنه 
حکایت زاغی که خواست خرامیدن کبک بیاموزد 
#باب_زاهد_و_مهمان_او
پاسخ:
ممنونم :)
شما هر جا دیدید موضوع بحث به پستای کانالتون مربوطه بگید و اینجا بیارید که بقیه هم مستفیض بشن و حالشو ببرن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">